- 12 -

1K 233 32
                                    

پارت دوازدهم

از دید زین

شیرین، نگاه درخشان و براق شکالتی که میتونم توش غرق بشم، لب های قرمز و پف کرده که میتونم فقط گازشون بگیرم و فشارشون بدم، واقعا دلم میخواست اونا رو زخمی کنم و کاری کنم خون بیان. اون لبخند که میتونم برای همیشه بهش خیره شم و هیچ وقت خسته نشم. اون گونه های سرخ خجالتی که وادارم میکنن گازشون بگیر—

سرم و تکون دادم، خودم و ار دست افکارم خالص کردم. انشای بعدی و گرفتم تا تصحیحش کنم. سخت بود ولی تلاش میکردم افکارم و از لیام
دور کنم.

نباید بهش فکر کنم.

و این دیوونه ام میکنه که فرقی نداره چه کاری انجام بدم، آخرش انگار همیشه قراره به فکر کردن به لیام ختم شه و واقعا لازم بود اون پسر و فراموش کنم.

بعد از صحبتی که باهاش داشتم احساس بهتری دارم. دیگه مثل قبل احساس نمیکردم میخوام کسی – هوران و – بکشم. فقط فهمیده بودم لیام سینگله. فکرش رو هم نمیکردم شجاعت دیدن لب هاش روی لب های کس دیگه ای رو داشته باشم.

و دوباره، ضربه ای که به در وارد شد چیزی بود که من و از افکارم بیرون کشید.

"بیا تو." صداش زدم و منتظر موندم تا در باز شد و هری نمایان شد. چشم هام و چرخوندم و سعی کردم صبور باشم و بذارم حرفش و بزنه.

"لویی و جایی دیدی؟" پرسید و کنار میزم ایستاد.

"اون برای تو "آقای تاملینسونه" و نه، ندیدمش." گفتم. "و تو چرا تو کلاست نیستی؟"

"تایم آزادمه." هری جوابم و داد و خودش و روی یکی از میزها بالا کشید. بهش خیره شدم تا شاید خجالت بکشه ولی انگار که هیچ تاثیری روش نداشت. صادقانه بگم، لویی دقیقا گشته بود و یه آدم مثل خودش و پیدا کرده بود تا دوست پسرش بشه.

"چی میخوای هری؟ من کار دارم." زمزمه کردم.

"خدای من! نمیتونم باور کنم لیام از "تو" خوشش میاد." هری پیش خودش آروم گفت ولی من اون لعنتی و شنیدم! از جام بلند شدم و چشم هام و براش باریک کردم.

"تو چی گفتی همین الان؟" پرسیدم.

"هیچی. لیام زیاد درباره ات حرف میزنه، میدونی." هری گفت و به سمتم خم شد.

"اگه فقط اینجایی تا درباره لیام حرف بزنی، خب، در بازه." گفتم و با خودکار توی دستم بازی کردم. دلم نمیخواست درباره احساساتم برای یه دانش آموز با یه دانش آموز دیگه صحبت کنم.
هیچ وقت اتفاق نمی افتاد.

"من فقط میخوام کمک کنم." هری گفت.

"خب مرسی ولی من خوبم." گفتم و به در اشاره کردم. هری منظورم و گرفت و قبل اینکه بپره پایین و بره بیرون چشم هاش و برام چرخوند.

Lusting You [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now