Part 3

1K 114 9
                                    


Couple : BoyXGirl, KookJin

Part 3

چند روزی از استخدام هیونا در رستوران گذشته بود..وانمود کرده بود که مادرشو به دلیل بیماری شدید از دست داده.. یونگمی صمیمی تر از قبل باهاش رفتار میکرد،مهربان تر شده بود تا جای خالی مادر تازه از دست داده اشو حس نکنه..این به نفع هیونا بود..اما این روند کافی نبود،در اون صورت به نتیجه مطلوبی نمیرسید..به یکی از اتاق ها رفت تا با تلفن صحبت کنه.. میدونست یونگمی تو اتاق کناری استراحت میکنه..

"سلام..ممنون.. ببخشید دیر شد..آقای...نه یه لحظه خواهش میکنم.. من مجبورم.. من جایی برای موندن ندارم..لطفا یکم بیشتر وقت بدین..

یونگمی با شنیدن صدای هیونا که شبیه التماس و گریه بود، روی تخت نشست.. حرف هاش واضح نبود.. از اتاق خارج شدو دم در اتاقش ایستاد..کلافه به نظر میرسید..چرا التماس میکرد..

با گریه و زاری تلفنو قطع کرد.. با دیدن یونگمی لبخندی زد:"معذرت میخوام،شمارم از خواب بیدار کردم...

به اتاق قدمی گذاشت تا هیونارو در آغوش بگیره:" نه دخترم،هنوز نخوابیده بودم...چی شده؟ صاحب خونت بود؟

در آغوشش جا خوش کرد..این کارش جز نقشه هاش نبود،همیشه آرام میشد..این مکانو دوست داشت، بوی زندگی میداد..

"گفت..تا شب وسایلمو تو کوچه میریزه..میگفت دختر مجرد قبول نمیکنه..گناه من چیه.."

موهاشو نوازش کرد :" عزیزم، گریه نکن..یه فکری میکنیم،من و جونگهوا هواتو داریم...ببین هرچیزی حکمتی داره..

صورتشو بین دستاش گرفت و اشک هاشو پاک کرد :"من این مدت هیچ بدی از تو ندیدم.. دلم میخواد..بهت اعتماد کنم...

هیونا از حرف های یونگمی رنجید، او قابل اعتماد نبود...اگر روزی پی به حقیقت ببره..شرمنده سرشو پایین انداخت:" شما لطف دارین..تو این مدت غیر از محبت چیزی ندیدم...مدیونتونم..

یونگمی دستاشو فشرد:" میخوام بگم..میتونی شبا بیای خونه ما،جا به اندازه کافی هست.. تا وقتی خونه خوب و مناسب پیدا کنی،میتونی پیش ما بمونی..

حتی فکرشم نمیکرد به این زودی این پیشنهاد رو بده..با عجله یونگمی رو به خودش فشرد:" ممنونم.. ممنونم.. عاشقتونم..خیلی زیاد..

همه ی حرف هاش از ته دل بود، حتی رفتن از اون خونه ی جهنمی ذوق زده اش میکرد..چقدر پاک و مهربون بودن..

..................

نگاهی به اتاق انداخت.. یک تخت کنار پنجره، با کمد و میزی رو به روی اون.. اتاق کوچک و ساده ای بود.. اما لباس های راحتی و کاغذ و تعداد زیادی فنجان که در کف زمین و روی میز پخش بودن،اون مکانو از سادگی درآورده بود.. لبخندی زد، پس همچنین جایی میخوابید..

Face Off  (Season 1) | Complete Where stories live. Discover now