Part 11

907 100 24
                                    


Couple : BoyXGirl, KookJin

Part 11

بعد از شب بخیر کوتاهی که بهم گفتن به سمت اتاق هاشون رفتن.. هردو درگیر احساساتو و اتفاقات امروز بودن..

جونگکوک با کلافگی روی تخت ولو شد..حتی حال و حوصله عوض کردن لباس هاشو نداشت.. امروز روز سخت و عجیبی بود.. از دعوای صبح گرفته تا

اتفاقات شب.. همه چی سخت شده بود.. سخت برای جونگکوکی که هیچ آشنایی با این حالت ها نداشت... روی تخت نشستو به کشوی خاطرات نایون چشم دوخت.. چقدر دلتنگ دردو دل های خواهرش بود..

به سمت کشوی میزش رفت اما قبل از باز کردن صدای در اتاق اونو متوقف کرد :" بله

هیونا با لباس های بیرونش دم در ایستاده بود:" ببخشید.. نمیخواستم مزاحم شم..میشه لطفا کیسه داروهامو بدی فک کنم دست تو مونده..

جونگکوک با گیجی به اطراف نگاه کرد، حق با هیونا بود دارو هارو با خودش به اتاق آورده بود:" اوه معذرت میخوام..

هیونا لبخندی زدو جونگ کوک نایلونو سمتش گرفت..

غرق چشمای خسته و خواستنی از شرمش شده بود.. نمیدونست چطور خواسته شو بیان کنه..بعد از گرفتن نایلون کمی مکث کردو سرشو پایین انداخت..

جونگکوک با تعجب به تعلل هیونا دقت کرد :" هیونا.. حالت خوبه؟ جاییت درد میکنه؟

هیونا سریعا لبخندی زدو به چشمای نگرانش خیره شد:" نه..نه.. من فقط یه خواهش داشتم..

جونگکوک با دقت به صورتش نگاه کرد :" بگو میشنوم..

لباشو تر کرد :" ممم..میشه.. کمک کنی پمادو......من.. منظورم اینکه دستم به پشت کتفم..نمیرسه..

جونگکوک سرفه ی کوتاهی کرد:" آه.. متوجه شدم..باشه صبر کن لباسامو عوض کنم بیام..

هیونا لبخند شرمگینی زدو به سمت هال رفت.. دلشوره و اضطراب شیرینی داشت.. این کارش بهونه ای بود تا جونگکوک اونو بیشتر لمس کنه.. از کارش پشیمون نبود.. از احساسی که به جونگ کوک داشت مطمئن بود.. باید احساسات اونم میفهمید.. ( اگه خوشش اومده باشه؟)  لبخند نامحسوسی گوشه ی لبش ظاهر شد..با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بودو به در اتاقش نگاه میکرد..

جونگکوک بعد از عوض کردن لباس هاش نفس عمیقی کشید..برای دیدن دوباره ی بدن هیونا آماده نبود چه برسه لمس بدنش.. دستی روی صورتش کشید ( چرا داغ کردم؟ چته..یه پماده دیگه.. فکر کن دکتری.. خوبه دکتر

نشدی، واسه هر مریضی قرار بود اینطور داغ کنی؟) به افکارش لعنتی فرستادو درو باز کرد..هردو با دیدن هم استرس دلنشینی داشتن.. هیونا به سختی لبخند زدو منتظر نگاش کرد.. جونگکوک بالاخره کنارش روی مبل نشست.. دستشو به سمت بلوز پشمی هیونا برد..

Face Off  (Season 1) | Complete Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt