Part 8

886 89 2
                                    


Couple : BoyXGirl, KookJin

Part 8

بعد از خوردن ناهار و تعریف خاطرات گذشته بالاخره به خونه برگشت.. خونه ساکتو تاریک بود... دلشوره داشت ( نکنه دوباره به اون باره لعنتی رفته..)

با عجله به سمت اتاقش رفت.. درو باز کرد اما نبود.. استرسش بیشتر شد.. به طرف آشپزخونه رفت اما قبل از رفتن متوجه بسته شدن در ایوان شد..

هیونا با دیدن جونگ کوک وسط هال هینی کشید:" ترسیدم..

یک قدم نزدیک تر رفت:" فکر کردم، نیستی..

هیونا  به یاد آورد که باید بی محلی کنه تا اونو بیشتر به سمت خودش بکشه.. بی توجه به حرفاش به سمت اتاقش رفت که جونگ کوک مچ دستاشو گرفت :" صبر کن..

دستای هیونا سرد بود.. دوباره با لباس خونگی تو این هوای سرد پا به ایوان گذاشته بود..

هیونا دستشو خارج کرد:" من باید استراحت کنم..

اما قبل رفتن جونگ کوک سریعا جلوی در اتاق ایستاد و مانع باز کردنش شد..دستاشو به دو طرف چارچوب تکیه داده بود تا نتونه به در بسته اتاق دسترسی داشته باشه..

هیونا با تعجب به چشمای پشیمون کوکی خیره شد.. انتظار این رفتارو نداشت..

جونگ کوک با کمی تأمل و مکث گفت :

"بابت.. صبح... معذرت میخوام "

فک هیونا زمین چسبید.. ( پسر لجبازو مغرور از من عذرخواهی کرد؟)

دستاشو از روی چارچوب در برداشت :" مگه نگفتی کمکم میکنی.. خب پس.. بیا شروع کنیم..

چقدر سخت بود نگاه نکردن به چشمای مضطربو مهربونی که التماسش میکرد..

هول شده بود، چیزی مثل دلشوره ی شیرین ته دلش میجوشید.. چه خواسته ی خوبی، بیشتر از هر لحظه به اون مدارک نیاز داشت... اما نمیدونست چطور قبول کنه.. شاید با کمی تعلل و دوری جستن ازش، اعتماد بیشتری بدست میاورد..

گوشه ی لبای جونگ کوک به سمت بالا متمایل شد،لبخند دلنشینی زد تا شاید دل هیونا رو بدست بیاره..

هیونا به بدن ورزیده و ورزشکاریش که بخاطر باز بودن زیپ کاپشن زمستونی به خوبی دیده میشد خیره شد، نگاهشو به نرمی به صورتش کشوند، لبخند ملیحی داشت، چقدر سخت بود مقاومت کردن.. بی اختیار پرسید:

ناهار خوردی؟

جونگ کوک لبخند عمیقی زد:" این یعنی آشتی؟

Face Off  (Season 1) | Complete Where stories live. Discover now