وقتی تمام تلاشتو میکنی تا ازش دوری کنی چون میدونی که موندن به ضررته اما هيچ وقت موفق نمیشی..مثل یه باتلاقی که دوس داری ازش خارج شی ولی میدونی موندن و دراومدن از این باتلاق یه معنی بیشتر نداره..مرگ!
این عشق رو میخواستم حتی به قیمت جونم اما مرگ برادرم...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Couple : BoyXGirl, KookJin
Part 5
حسو حال هیچ کسو نداشت،حتی حال جواب دادن به سوالات مکرر جونگ کوکو..دنیای خودشو میخواست تا تنها باشه،با حال خراب و لرزون به سمت اتاق رفت اما نیمه راه به زمین خورد..
جونگ کوک نگران کنارش زانو زد:" خوبی؟
چشماش به خوبی جاییو نمیدید..سرش گیج میرفت..تمام بدنش زیر ضربات محکم اون مردک درد میکرد..
جونگ کوک از طرفی عصبانی بود اما حال خرابش دلشو به درد میاورد..سریعا از اتاقش پتویی آورد و رویش کشید :" بلند شو.. بیا کنار بخاری..
با کمک جونگ کوک دوباره سرپا ایستاد..لرزش بدنش با گرما کم نمیشد..خودشو داخل پتویی که به دورش پیچیده بود جمع کرد.. جونگ کوک به سمت دستشویی رفت و با جعبه کمک های اولیه کنارش نشست...
" صورتت کبود و زخمی شده"
اونقدر بی حال و ناتوان شده بود که نای جواب دادن نداشت..
لرزش های بدن هیونا نگرانش میکرد..به آرومی پنبه رو به صورت زخمیش کشید..از درد اخمی کرد و سرشو ناخواسته عقب کشید.. دونه های عرق روی پوست و صورتش میدرخشید..دستشو روی پیشانیه هیونا گذاشت،بدنش داغ بود و تو تب میسوخت..
هیونا سرشو به بخاری تکیه داده بود تا گرم شه اما هیچ گرمایی وجودشو به آرامش نمی رسوند..
جونگ کوک دست از تمیز کردن زخم هاش کشید و گفت:" تب داری..باید بریم دکتر..
هیونا با سرش مخالفت کرد..اما جونگ کوک با پافشاری بلندش کرد :" حالت بده..
به بدن مردانه و گرمش تکیه داد،دستای جونگ کوک دور شونه های لرزونش احاطه شده بود تا در راه رفتن بهش کمک کنه..
داخل ماشین نشست، اما سرمای صندلی لرزش بدنشو بیشتر کرد..جونگ کوک با عجله پشت فرمان نشست و بخاریو روشن کرد.. ناله ی هیونا عذابش میداد.. میدونست حال خوبی نداره...با تمام سرعت رانندگی میکرد تا سریع تر به بیمارستان برسن..
