Couple : BoyXGirl, KookJin
Part 23
درد شدیدی وسط ساق پاش حس میکرد..دردی که انگار قرار بود از اون ناحیه پاهاشو جدا کنن..با اخم غلیظی روی پیشونی چشماشو به سختی باز کرد..
نور کمی از پنجرهی کوچیک، اتاقو روشن میکرد..نگاه گنگی به اطراف انداخت..هنوز گیج بود..با حس درد دوباره پاش یاد خاطره ی وحشتناک صبح افتاد..
این اتاق مینهو بود..پس کوکی کجاست..نکنه تنهاش گذاشته و رفته...قلبش گرفت اما سعی کرد خودشو آروم کنه..جونگ کوک جونشو نجات داده بود، از اینکه زنده بود ممنونش بود یا..
تا آخرین لحظه صدای دلواپسو نگرانشو به یاد داشت...امیدوار شد، پس هنوزم دوستش داشت..
تو همین افکار بود که جونگ کوک در اتاقو باز کرد..
اولین چیزی که دید چشمای براق هیونا بود که دنبال نگاهی محبت آمیز میگشت ...خودشم دلتنگ اون نگاه و صدای نرم و لطیفش بود..خوشحال بود به هوش اومده اما نمیدونست چه رفتاری نشون بده..
حضور و نگاه مهربون جونگ کوک کافی بود تا درد پاشو به راحتی فراموش کنه..
با گرفتن نگاهش به سمت سِرم رفت..میخواست رفتاراش طبیعی باشه اما نمیشد..
" فک کنم، یکم دیگه تموم میشه..باید از دستت دربیارم..یادمه جین چطور انجام میداد..چیز سختی نداره"
چرا هول بود..چرا جوری رفتار میکرد که انگار اولین باره همو میبینن..
با عجله به داروهای دستش اشاره کرد :" آه..راستی داروهاتم گرفتم..دستورشو دکتر نوشته، اگه بخوری..دردت کم میشه......فک کنم "
متوجه رفتارهای عجیب و عجولانه کوکی شده بود..دلیلش رو نمیدونست اما دلش میخواست کنارش بشینه..بیشتر از همه ی اون داروها و سوزنی که دستشو سوراخ میکرد، به نگاه و توجهش احتیاج داشت..به حرفایی که قلبشو آروم کنه..
YOU ARE READING
Face Off (Season 1) | Complete
Fanfictionوقتی تمام تلاشتو میکنی تا ازش دوری کنی چون میدونی که موندن به ضررته اما هيچ وقت موفق نمیشی..مثل یه باتلاقی که دوس داری ازش خارج شی ولی میدونی موندن و دراومدن از این باتلاق یه معنی بیشتر نداره..مرگ! این عشق رو میخواستم حتی به قیمت جونم اما مرگ برادرم...