وقتی تمام تلاشتو میکنی تا ازش دوری کنی چون میدونی که موندن به ضررته اما هيچ وقت موفق نمیشی..مثل یه باتلاقی که دوس داری ازش خارج شی ولی میدونی موندن و دراومدن از این باتلاق یه معنی بیشتر نداره..مرگ!
این عشق رو میخواستم حتی به قیمت جونم اما مرگ برادرم...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Couple : BoyXGirl, KookJin
Part 13
پاهای هیونا سست شد.. وجودش از خواستن بیش از حد جونگکوک پر شده بود.. این جمله تیر خلاص عاشقی رو به رخ هیونا میکشید.. قلبش از شدت هیجان و خواسته شدن توسط کسی که عاشقش بود به تپش های شدیدی افتاد..
دستاشو دور گردن جونگکوک گره زدو صورتشو تو گودی گردنش مخفی کرد... بوی خنک عطر مردانه اش که از روی شاهرگ گردنش حس میشد رو عمیقا بو کشید..
جونگکوک از ابراز علاقه اش شرمگین و ناراحت نبود.. از رفتارو ترک هیونا بعد از بوسه ی داغشون شرمگین بود.. با اون رفتار قلب کوچک هیونا رو شکسته بود..
بین بازوهای مردونه اش بدن ورزیده و زیباشو محکم فشرد.. چقدر آروم شده بود.. حسی که برای خودشم سوال بود اما با دونستن جوابش به آرامش رسیده بود..
هیونا رگ گردن و خالی که زیر لباش خودنمایی میکردو بی اختیار بوسیدو چند ثانیه ای لبای مشتاقشو روی شاهرگ برجسته و نبض دارش نگه داشت..
جونگکوک مسخ شده چشماشو بستو با انگشتای کشیده اش موهای لطیف هیونارو نوازش کرد..
با صدای یونگمی که به اتاق جونگکوک نزدیک میشد، به سرعت ازهم دور شدن..
هیونا با کیف کوچک آرایشی و جونگکوک با جابه جا کردن لباس های آویزون شده سرگرم شد.. قلب هردو از شدت هیجانو لو رفتن به شدت میکوبید..
یونگمی تقه ای به در زدو باز کرد :" بچه ها ناهار آمادس.. چقدر طول کشید کارتون..
جونگکوک دستپاچه نگاهی به ساعت انداخت.. حق با مادرش بود..اینقدر از بودن در کنار هیونا و وقت گذروندن باهاش لذت برده بود که گذر زمان رو حس نکرده بود :" اوه.. اصلاً متوجه نشدم..