Couple : BoyXGirl, KookJinPart 22
شونه های ظریف هیونا تو چنگال های مردک هوس باز مقابلش اسیر شده بود..
" بالاخره..پیدات کردم! هیونا؟ درسته؟ "
میلرزید..اگه جونگ کوکو خبر میکرد ممکن بود از اتفاقای اون شب باخبر شه اما اگه چیزی نمیگفت چی؟
لی وون ( همون مردی که قسمت اول هیونا قرار بود موبایلشو برداره) با بوسیدن وحشیانه لباش بغض و ترسشو دو برابر کرد..
تقلا میکرد تا خلاص شه اما قدرت دستا و بدنش اونقدر زیاد بود که اجازه تکون خوردن هم نمیداد...
گوشه ای از دیوار اسیر شده بودو با شهوت و اذیت های لی وون دستو پنجه نرم میکرد..
لی وون بعد از گزیدن محکم لباش به عقب رفت..شاهکار زیبای روبه روشو نگاه میکردو با سرمستی میخندید..چه خوب که دیشب بعد از سکس داغو وحشیانه توی بار به خونه برنگشته بود...
" یکی از اتاقارو انتخاب کن.. این حق انتخابو بهت میدم"
بغض هیونا ترکید :" و..ولم کن..
به سختی کلماتو بیان میکرد، نگاهی به بادیگارد قدرتمند و قوی تر از لی وون انداخت که منتظر و آماده پشت سرش ایستاده بود..هیچ شانسی جز تسلیم شدن نداشت..اما نمیخواست..به این نوع زندگی کردن و کثیف بودن پشت کرده بود...
با لمس های دست لی وون به خودش اومد..تقلای دیگه ای کردو با جیغی مشتی به سینه اش زد :" ولم کن..آشغاااال..
لی وون با چشمکی به بادیگاردش اتاق بغلی رو نشون داد..
بازوهای هیونا به سمت اتاق کشیده میشد اما تحمل میکردو خودشو عقب میکشید ..
" آخ..ولم..کنننن....جونگ کوووووککک...جونگ ک...کووک"
لی وون از تقلا و این مقاومتی که نشون میداد عصبانی شد:" میخوای دستتو از جاش در بیااارم؟ کسی اینجا نیس..اون مینهوی هرزه ام دل خوشی ازت نداره که کمکت کنه احمق..پس مقاومت نکن که وحشی تر میشم"
هیونا به گریه افتاده بود..دوباره دستشو به عقب کشیدو اسم جونگ کوکو با گریه صدا زد..
وجودشو بدنش فقط برای جونگ کوک بود، نه غریبه ای هوسباز ..امیدی به شنیده شدن صداش نداشت.. طبقه ی سوم بودو صدای ضعیفش چطور میتونست به گوش های عشقش برسه..
لی وون کلافه شده بود، با اشاره سر به بادیگاردش، مردک غولپیکر سمتش اومدو روی شونه هاش بلند کرد..جیغ میزدو دست پاهاشو میکوبید تا خلاص شه، اما راه فراری نداشت..ناخواسته اسم جونگ کوکو صدا میزد تا شاید به کمکش بیاد..
YOU ARE READING
Face Off (Season 1) | Complete
Fanfictionوقتی تمام تلاشتو میکنی تا ازش دوری کنی چون میدونی که موندن به ضررته اما هيچ وقت موفق نمیشی..مثل یه باتلاقی که دوس داری ازش خارج شی ولی میدونی موندن و دراومدن از این باتلاق یه معنی بیشتر نداره..مرگ! این عشق رو میخواستم حتی به قیمت جونم اما مرگ برادرم...