Couple : BoyXGirl, KookJin
Part 15
قبل از رسیدن به خونه ی جین زنگ گوشیش دوباره به صدا درومد.. تهیونگ بود..سریعا جواب داد :" ته...
صدای گرفته و نفس های عميقش نگران کننده بود..
"کوک...بیا به آدرسی که میگم..نرو خونشون"
گیج شده بود..يعني چی که به خونشون نره :" ت..تهیونگ..تو کجایی؟
-بیا به این بیمارستانی که برات میفرستم..
با صدای بوق ممتد دست های لرزونش از کنار گوشش سر خورد..بیمارستان... این کلمه مثل پتکی تو سرش کوبیده میشد...حرفای جین... صدای بغ کرده ی تهیونگ و...بیمارستان...
حتی تصور جین خندونو مهربونش روی تخت بیمارستان سخت بود...با سرعت خيابون های خلوت شهرو سپری کرد تا بالاخره به مکانی که دوست چندین ساله اش بستری شده بود رسید...
ماشینو گوشه ای نامرتب پارک کردو سریعا پیاده شد...بخاطر عجلهای که داشت چندین بار تا مرز افتادن از پله های سُرو برفیه جلوی بیمارستان پیش رفت..
با نفس های عمیقو طولانی وارد سالن ورودی شد... منتظر تهیونگ بود تا گوشیشو جواب بده...
"ته..کجایی؟.."
-صبر کن الان میام جلو در...
کمی اين پا و اون پا کرد تا بالاخره تهیونگو با حال پریشونو زار دید:" چی..شده؟
تهیونگ با حفظ خونسردی بازوشو گرفتو به انتهای سالن هدایت کرد :" هیچی..الان...يعني خوب ميشه..
صبر جونگ کوک سر اومده بود..تا زمانی که به بیمارستان برسه فکرای بدی به ذهنش خطور کرده بود که رفتار تهیونگ و حرفاش جوابی برای سوالات ذهنش نبود..دستشو پس کشیدو با صدای بلندی غرید:" گفتم چی شده؟ چرا حرف نمیزنی لعنتیییی؟
شکه شد، انتظار این عکس العملو از جونگ کوک نداشت...مثل خودش با صدای بلندی جواب داد :" اٌوردوز کرده... یه مشت قرص اعصابو کوفتو داده بالا... حالا راحت شدی؟
YOU ARE READING
Face Off (Season 1) | Complete
Fanfictionوقتی تمام تلاشتو میکنی تا ازش دوری کنی چون میدونی که موندن به ضررته اما هيچ وقت موفق نمیشی..مثل یه باتلاقی که دوس داری ازش خارج شی ولی میدونی موندن و دراومدن از این باتلاق یه معنی بیشتر نداره..مرگ! این عشق رو میخواستم حتی به قیمت جونم اما مرگ برادرم...