Part 2

4.1K 615 24
                                    

صداهای نامشخصی رو می شنیدم و توی سرم سنگینی خیلی بدی رو حس میکردم.
چشمام رو باز کردم و با گیجی به دور و برم نگاه کردم.. اینجا کجاست؟
سعی کردم به یاد بیارم که چه بلایی سرم اومده و طولی نکشید که اشک هام دیدمو تار کردنو و قفسه سینه م از درد جمع شد... چرا انقدر بدبختم؟ .. خدایا مگه من چه گناهی کردم؟ چرا پدرم باید منو بفروشه در حالی که قبلش هم مثل یه حیوون باهام رفتار میشد؟؟
حالا قراره چه بلایی سرم بیاد؟

صدای باز شدن در اومد و همون پسری که توی خونمون بهم گفت که منو از پدرم خریده رو دیدم

- بیدار شدی؟

سمتم اومد و من از ترس آروم پاهامو توی خودم جمع کردم و به تاج تخت تکیه دادم

- جلو.. جلو نیا!

تقریبا داد کشیدم و حس میکردم انگشتام از شدت استرس و ترس دارن یخ میزنن

- آروم رفیق... من قرار نیست صدمه ای بهت بزنم

اون اینو گفت و من پوزخندی توی دلم بهش زدم.. پس اون کی بود که منو بیهوش کرد و الانم معلوم نیست توی کدوم خراب شده ای آورده؟!
اون رفت بیرون اما دوباره با سینی غذا توی دستش برگشت

- فکر کنم لازمش داری... غذا رو بخور تا بعدش خانم جانگ میاد سراغت و بهت میگه که چیکار کنی

سینی رو روی میز پایین تخت گذاشت و لبخند اطمینان بخشی بهم زد و از اتاق بیرون رفت و در رو هم... قفل کرد... صدای قفل مثل سیلی محکمی توی گوشم خورد.. بهم بیشتر یادآوری شد که من دیگه آزاد نیستم ومعلوم نیست چی قراره به سرم بیاد

چشمم به سینی غذا افتاد و صدای قار و قور شکمم بهم یادآوری کرد که مدتیه غذا نخوردم و گشنمه، توی سینی کیم چی خونگی و دوکبوکی بود و برای کسی که هم شیکمو بود و هم پول کافی برای خوب خوردن نداشت بیش از حد هوس انگیز بود!

دستمو دراز کردم و سینی رو به سمت خودم کشیدم و غذا رو بو کشیدم.
چاپ استیک ها رو بین انگشت هام گرفتم و تند تند لقمه ها رو داخل دهنم میذاشتم و میجوییدم.

به دوروبرم نگاه کردم و انگار تازه متوجه شدم که اتاقی که داخلشم چقدر لوکس و گرونه! تخت و میزتوالتی که شرط میبندم قیمتش حداقل به اندازه نصف خونمون بود و دیوارهای بلند و کار شده ای که تا حالا از نزدیک ندیده بودمشون هم زیبا بودند و هم ترسناک.
من به چنین جایی تعلق نداشتم و به عنوان یک پسر ۱۷ ساله میخوام چه کاری انجام بدم که منو خریداری کردن؟ در ازای چقدر پول پدرم منو فروخته؟

و اون کیم که منو خریده.. یعنی چند سالشه؟! ممکنه که منو به خاطره.. نه نه نه سئوک جین اون حتما یه پیر خرفته که فقط نمیخواسته وقت و انرژی افرادشو پای گرفتن پول از پدر الاف و بی پولت هدر بده پس فقط تو رو آورده که براش کار کنی.. آره همینه... اما چه کاری؟

غذامو تموم کردم و سینی خالی شده رو دوباره سرجای اولش برگردوندم و توی آینه ای که روبروی تخت بود به خودم نگاه کردم.. دیگه چی منتظرته کیم سئوک جین؟!

صدای چرخش قفل منو به خودم آورد و خانم تپل و بامزه ای که حدس میزدم خانم جانگ باشه با لبخند گرم و بامزه ای بهم سلام کرد و منم جوابش رو آروم زیرلب دادم
- تو باید سئوک جین باشی درسته؟

سرمو در جوابش تکون دادم و به سکوتم ادامه دادم

- منم خانم جانگ هستم.. میتونی سوزی صدام کنی

- من.. من برای چی اینجام سوزی؟

- چیز زیادی نمیدونم عزیزم .. سئوجون به من گفتن که برات لباس بیارم و بهت کمک کنم تا حموم کنی

پس اون پسره اسمش سئو جون بود

- حمام آماده س سئوک جین، همه خدمتکارها ساعت ۸ عمارت رو ترک میکنن ، اگر چیزی خواستی قبل از این ساعت میتونیم کمکت کنیم

- یعنی چی سوزی؟! پس من چی؟!

- تو داخل عمارت میمونی و البته چند تا از بادیگاردها... چرا عزیزم مگه مشکلی هست؟

مشکل؟ این یه فاجعه س! من باید توی این عمارت با اون کیم هر شب تنها میموندم؟!

- ن.. نه! ولی..

حرفم تموم نشده بود که کسی سوزی رو صدا زد و اون بعد از عذرخواهی از من اتاق رو ترک کرد و برخلاف انتظارم در رو باز گذاشت
پوفی کشیدم و به سمت حموم رفتم تا حداقل کمی فکرمو آروم کنم
حمام که با کاشی های سفید و وان طلایی پر بود بازم گرون بودنشونو توی صورتم زدن و یه چیزی ته دلم اذیتم کرد... خدایا فقط بهم رحم کن..
....
چوطورین؟!
متاسفانه این قسمتم چشممون به جمال ددیِ ددی ها روشن نشد! 😂
مرسی از کسایی که ووت میدن و کامنت میذارن❤️
یه دونه این دوردونه این 😂😂

You can call me DADDY Where stories live. Discover now