Part 8

3.9K 505 37
                                    

Writer's P.O.V

مهمونی بزرگی که توی عمارت هنوزم ادامه داشت و میزبانی که بدون توجه به اون، به طرز دیوونه واری دنبال وسایلش به اتاق مخصوصش رفته بود. اتاقی که قرار بود جین رو زیاد داخلش بیاره و جین... با دست های بسته روی تخت منتظر نامجون بود.

یکی از کمد های توی اتاق رو باز کرد و توی سکس هایی که میخواست برداشت. تصویر جین از جلوی چشماش پاک نمیشد. اون قصد نداشت سوراخ اون بیبی بوی رو امشب با خودش به فاک بده.. اما دیدنش وقتی که داره از لذت، درد میکشه در حالی که با اون دست بندها بسته شده و اون جوراب های توری... چیزی نبود که بخواد از دست بده.

در رو باز کرد و جین رو روی تخت، درست همانطوری که بهش گفته بود از جاش تکون نخوره دید و باعث شد از تاثیر حرفش روی اون نیشخندی بزنه.
باید از پدرش تشکر میکرد که بهش بدهکار شد یا خودش که پول رو بهش داد؟

سمت تخت رفت و دید که جین پاهاش رو به خودش نزدیک تر کرد. نگاهی به رون های پرِ لختش کرد که دندون هاش برای فرو کردنشون توی اون التماس میکردن.

دست های جین رو باز کرد و اون ها رو پشت سرش بست و ازش خواست که از تخت پایین بیاد و بایسته.

جین به آرومی از تخت پایین اومد و در حالی که نگاهش به زمین بود روبروی نامجون ایستاد.
پسر بزرگتر با نگاه پر از شهوتش به اون خیره شده بود و در حالی که دورش میچرخید و از سر تا پاش رو از زیرنظر میگذروند دستی به کمر جین کشید و سیخ شدن موهای تنش و تکون خوردن اون زیر دستش فقط به لمس کردن بیشتر تشویقش کرد.

نامجون پشت جین زانو زد و پنتی رو آروم پایین کشید. دیدن باسن خوش فرم جین باعث ناله خفه ای توی گلوش شد.
اسپنک محکمی روی باسنش زد قبل از اینکه رینگی رو که همراهش آورده بود روی جین بذاره.

پسر کوچیکتر با حس دست های اون روی خودش و بعد حس سرمای اون حلقه هیسی کشید و کمی تکون خورد اما به خاطر قفل شدنش بین دست های نامجون از جاش حرکتی نکرد.

سرش رو پایین آورد و به حلقه فلزی نگاه کرد که دورش بود و هیچ ایده ای نداشت که اون به چه دردی میخوره. از استرس و تازگی کارهایی که اون مرد داشت باهاش انجام میداد گلوش خشک شده بود و احساس میکرد انقدر گرمه که انگار روی آتیش ایستاده.
قبل از اینکه بخواد با اوضاعش کنار بیاد، نامجون اون رو با شکم روی تخت پرت کرد که باعث شد عضوش که با اون حلقه ای که درک نمیکرد چرا روش گذاشته شده ، درد بدی رو بهش بده.
اون که نمیخواست بکنتش؟
سرش رو برگردوند تا کارهای اون رو زیرنظربگیره. دیدش که به سمت وسیله ای رفت و اون رو به کرمی که روی میز بود آغشته کرد.

نامجون به سمت تخت اومد و از دیدن پوزیشن جین لذت برد. با زانوهاش روی تخت اومد و بین پاهای جین نشست و با دست های بزرگش ، لپ های باسن پسر کوچیکتر رو از هم فاصله داد. سوراخ صورتی تنگش خوشگل تر از چیزی بود که اون تصور میکرد.
انگشتش رو وارد اون کرد و صدای داد بلند جین توی اتاق پیچید.
اما نامجون به کارش ادامه داد و انگشت دومش رو اضافه کرد و توی سوراخش قیچی میزد.
بعد از اینکه احساس کرد کمی اون سوراخ باکره رو گشاد کرده ، با بی رحمی ویبراتور رو به طور کامل داخل جین فرو کرد که باعث داد کشیدن و گریه کردن بلند اون پسر شد.

نامجون، جین رو روی تخت تنها گذاشت و با نشستنش روی کاناپه کنار تخت سعی کرد از تماشای صحنه روبروش لذت ببره. بیبی بوی کیوتی که همزمان از درد و لذت زیاد سرخ شده بود و لبای گوشتیش برای اکسیژن بیشتر باز شده بودن. با کنترلی که توی دستش بود، درجه ی ویبراتور رو بالاتر برد و همزمان ناله های جین هم بیشتر شد.

عضو جین سفت شده بود و از شدت لذت ویبراتوری که محکم داخلش کوبیده میشد داشت از حال میرفت که درد بدی رو توی عضوش حس کرد و سعی کرد تا خودش رو رها کنه اما... حالا فهمید که اون کیم نامجون لعنتی بازم با گذاشتن اون حلقه روش داشت شکنجه ش میداد و از دیدن درد کشیدنش لذت میبرد... اما اون نیاز داشت که بیاد.

- بذار بیام... خواهش میکنم

جین با نهایت دردی که توی صداش بود به مردی که مشتاقانه بهش زل زده بود التماس کرد. از لذتی که توی پایین تنش حس میکرد اختیاری روی حرف ها و بدنش نداشت. دید که اون از روی صندلی بلند شد و با اون چشم های پر از شهوتش به سمتش اومد.

- چطوره قبل از اینکه مشکل بیبی حل شه، مشکل ددی رو حل کنه؟ هوم؟

جین با نگاه گنگی بهش خیره شد قبل از اینکه صدای باز شدن کمربند نامجون رو بشنوه.

- میخوام لبات رو دور خودم حس کنم بیبی بوی

روی تخت، روبروی صورت جین نشست و با دستاش شونه های جین رو به سمت خودش کشید.
اون ازش متنفر بود. از خودش، از پدرش و حالا حتی از مادرش!

با کوبیده شدن عضو نامجون به لب هاش، قطره ی اشکی از چشمش پایین افتاد و با بی میلی لب هاش رو برای خوردن اون باز کرد و بلافاصله انگشت های مرد بزرگتر داخل موهاش رفتن و عضو اون کامل توی دهنش رفت که باعث شد عق بزنه و چشماش دوباره از اشک پر بشه.

نامجون آه غلیظی کشید و با نگه داشتن سرش توی دست هاش و بالا و پایین کردنش ، حلق پسر کوچیکتر رو به فاک داد.
جین از درد توی باسن و عضوش و از کامی که توی دهنش خالی شد، اشک ریخت.
پسر بزرگتر نگاهی به بیبی به فاک رفتش کرد. کامش از گوشه ی لبش میچکید و چشمای سرخش که حتی اون رو خوشگل تر میکرد.

با بیرون کشیدن ویبراتور و برداشتن رینگ از دور جین، اون با شدت زیادی روی ملافه اومد.
صدای محکم بسته شدن در بهش فهموند که نامجون دوباره تنهاش گذاشته و غرور شکسته شدش رو به یادش آورد. از اون مرد متنفر بود.

______

های!
نظری؟ چیزی؟؟
غریبی نکنین! 😂
این دفعه جای حساس تموم نکردمااا
چ دختر خوبیم ^_^
خلاصه...مرسی که میخونین❤️

You can call me DADDY जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें