Jin's POV- زانوهاتو بده بالا
سریع اطاعت کردم و پاهام رو بالا آوردم. مچ پاهام دور زنجیری که که از سقف آویزون بود وصل شدن و قفسه سینه م رو از نفسی که داخلش سنگینی میکرد خالی کردم.
زمزمه کرد:
- الان میخوام بکنمت جین
سر عضوش رو روی ورودیم قرار داد و ادامه داد:
- خشن
پوزخند زد و من رو یاد شب پیش انداخت. وقتی که مچش رو در حال زل زدن روی خودم گرفتم و جوابش پوزخند متکبرانه ش بود.با ضربه ای محکم خودشو واردم کرد. احساس عجیب و عمیق آشنایی درونم حس کردم. لذت بخش تر از قبل و البته با درد کمتر. چشمای براقش که از خشم پر بودن بهم نگاه میکردن و دهنش کمی باز بود و نفساش هم خشن شده بود.
ناله کرد:
- خیلی تنگیناله بیجونی سر دادم و دستام رو که بین یک دستش اسیر شده بودن کمی تکون دادم. به آرومی خودش رو عقب کشید و چشماش رو بست و ناله کرد. دوباره خودش رو داخلم فشار داد. منو محکم تر نگه داشت و سرعتش رو بیشتر کرد و ضربه هاش سریع تر شدن. سرش رو پایین آورد و دندوناش لب پایینم رو محکم گاز گرفتن، تقریبا مزه خون رو حس کردم.
احساس کردم چیزی درونم دوباره مثل قبل داره ساخته میشه و بدنم داشت سفت و سفت تر میشد. شروع به لرزش کردم.
زمزمه کرد:
- اجازش رو نداریگندش بزنن... چطوری میتونم جلوش رو بگیرم و ارضا نشم؟ ناله بلند تو گلویی کردم. از حس پری و تصاحبی که برام به وجود اومده بود حس عجیبی داشتم. کاملا گیر کرده بودم. اون همه جاست... کاملا روم احاطه داره و تقریبا داره خفم میکنه.
ولی در عین حال شورانگیزه... این قدرت منه! من این کارو باهاش میکنم! احساس لذت بخشیه... نفسای خشن شده اش توی گوشم بود و بدنم با تکون خوردن بیشتر زیرش بهش پاسخ میداد. من نباید ارضا بشم!
نفس نفس میزد و صدای محکم برخورد پوست هامون به هم، اتاقش رو پر کرده بود. مثل تراشه های چوبی که میخوان منفجر بشن زیرش متلاشی شده بودم و لبام رو برای گرفتن بیشتر اکسیژن باز کرده بودم.- تو مال منی... فقط من.. یادت نره
صداش مست کننده و حرفاش بی پروا و اغوا کننده بود. دست دیگش که آزاد بود رو بالا آورد و ران چپم رو توی مشتش گرفت و فشار داد. هیسی از درد کشیدم
- بگو که مال منی
زمزمه کرد و ضربه محکمی به باسنم زد.
اون بی رحم شده بود. نمیذاشت ارضا بشم، جایی که درد داشت رو فشار میداد و حالا ازم میخواست که حرف بزنم.
ناله کردمغرید:
- بگو
- من مال.. تو ام.. فقط ..برای.. توبریده بریده گفتم و احساس کردم دیگه نمیتونم تحمل کنم
- لطفا.. بذار بیامچشمای عصبانیِ براقش بهم خیره شدن و خواهشم رو بی پاسخ گذاشت. یکدفعه خیلی سریع محکم خودش رو داخلم فرستاد و ثابت شد و ارضا شد. بدنم برای ارضا شدن تو هم میپیچید و التماس میکرد. یکدفعه خودش رو بیرون کشید و منو بیتاب با حس خواستن بیشتر رهام کرد.
بهم خیره نگاه کرد
- به خودت دست نمیزنی، میخوام همینطور درمونده بمونی
YOU ARE READING
You can call me DADDY
Fanfictionچی میشه وقتی جین ۱۷ ساله در ازای بدهی پدر الکلیش به کیم نامجون فروخته میشه؟ . #bdsm . Fanfic start: 98.11.22 Ranks: #1 in slave