Part 18

2.8K 395 43
                                    


Namjoon's POV

هوس،اشتیاق،تحسین،عشق
کلمه های ساده با سیلاب های کم. کلمه های کلی با معنی وسیع. اونا هیچی نیستن به جز کنار هم قرار دادن حرف های بی معنی برای ساخت کلمه های ... با معنی.

از بین کلمه های نامحدود و گوناگونی که میشه با این ۲۶ تا حروف ساخت، هیچ کلمه ای نیست که بتونه احساسات الانم رو توصیف کنه. اونا دارن توی خونم آواز میخونن و سلول هامو زنده میکنن! این میتونه خواستن اون معنی بشه؟

همین الان که روبروم نشسته و لب هاش، لب های داغش که چند ساعت پیش بین لب های من سُر میخوردن، میخندیدن و فقط خواستنی ترش کرده بودن. موهای تیرش یکم به هم ریخته بود و گوشه لبش پارگی کوچیکی داشت. اون حرمزاده عوضی. باید از اول مطمئن میشدم که دیگه دور و بر اون نباشه. اما نتونستم اوضاع رو کنترل کنم و اون لعنتی کثافت جینی من رو .... جینیِ من؟!

چشمام رو محکم بستم و خودم رو سرزنش کردم. مگه چند سالته نامجون؟! مثل نوجوون های خیال پرداز نشستی و در حالی که میتونی اون رو هر لحظه توی تختت داشته باشی دربارش توی ذهنت حرف میزنی و سناریو میچینی؟! احمق!

با دلخوری به اطرافم نگاه کردم و دلیل اینکه جین الان توی اتاقم با دست های بسته منتظرم نیست رو دیدم. البته که اهمیتی نمیدم که برادرم و عموزادم اینجا هستن اما وجود اون دو تا مارمولک چیزی جز دردسر نیست. مخصوصا از زمانی که تصمیم گرفتن کتاب های درسیشون رو جلوی ما باز کنن و از جینیشون درخواست کنن براشون شیمی توضیح بده. مگه اونا پولدار نیستن؟ میتونن فقط یه معلم خصوصی لعنتی رو سفارش بدن تا اینکارو انجام بده نه جینیِ..

با حرص چشمم رو خاروندم و به خودم تشر زدم، جینی؟!
بهش دوباره نگاه کردم. چشماش روی صورت جیمین و  کتاب و گاهی اوقات هم جانگکوک میگذشت. به من نگاه نمیکرد. اما میتونستم بفهمم که توشون ترس و غم نبود. مثل روز اولی رو که منو دید وحشت نداشت و مثل امروز ناامیدی ازشون نمیبارید. جین توی بهترین حالتش داشت درس میخوند.

دوباره بلند خندید و این بار چشم هاشو روی من قرار داد. نگاه خیره مو که روی خودش داد شوکه شد. مداد توی دستش از لای انگشتای سفیدش قِل خورد و روی کتاب افتاد. نیشخندی زدم و انگشتم رو روی لبم کشیدم. اون نقش بازی نمیکرد. میدونستم. چون دیده بودم کسایی رو که میخواستن خودشون رو معصوم نشون بدن و منو حشری کنن. شاید نقطه ضعف من برای جین همین بود. جیمین ضربه آرومی بهش زد و از بُهت درش آورد.
تند تند پلک زد و مدادش رو از روی کتابش برداشت و سعی کرد بهم بی توجهی کنه..
تند نرو جین... منتظرم که سوراخ کوچولوت دوباره برام آماده بشه.
میدونستم که جلوی من ضعف داره و نمیتونه چیزی بگه. چند دقیقه پیش روی دیگه جین رو دیده بودم. با عصبانیت دنبال دوستاش کرد و به طرز کیوتی میخواست از عمارت شوتشون کنه بیرون.

You can call me DADDY Where stories live. Discover now