Part 22

2.8K 373 69
                                    



- فکر میکنم از خوشحال بودنت، خوشحال شدم

نامجون گفت و باعث شد لبام برای لبخند کش بیان، اون قطعا دو قطبی بود، حالا از این بابت مطمئنم!
قیافه ی وحشی و از هم گسیخته ش وقتی که داشت تنبیهم میکرد رو نمیتونم فراموش کنم. حتی با این لبخندهای گرمش!

یک ساعت بعد از مدرسه همراهش بیرون اومدم و با هم به سمت عمارت رفتیم، عجیب بود که برام صبر کرد، عجیب تر از اومدنش برای گرفتن کارنامم، منظورم اینه که من فقط یکی از اموالشم، اما دیگه همچین احساسی ندارم، نه بعد از اینکه به تک تک کاراش فکر کردم.

حالا جلوم ایستاده. در حالی که دست های ماهرش سریعا دکمه های پیراهنش رو باز کرد و به گوشه ای انداخت با نگاه خیره ش داشت من رو از بین میبرد.

کاملا از خود بیخود شده ام و اون عملا هنوز به من دست نزده. دستشو به سمت صورتم بلند کرد و انگشتاش روی چونه ام در امتداد گردنم و گلوم ،و بعد سینه م تا دکمه اول پیراهنم کشیده شدن. با لمس انگشتاش منو سوزوند.

نفس گرفت: "میخوام ببینمت"

ماهرانه دکمه اولم رو باز کرد و خم شد و بوسه نرمی روی لبای از هم باز شده ام زد، تعجب باعث شده بود دهنم باز بمونه.

- برام لخت شو

اوه خدای من... اونقدر خوشحالم که سریعا اطاعت کردم . بدون چشم برداشتن ازش به ارومی هر دکمه ام رو باز کردم و از نگاه سوزاننده اش لذت می بردم. این یه کار بی پروا و جسورانه است. میتونم اشتیاق و خواستنش رو ببینم... کاملا توی صورتش و در هر کجای دیگه بدنش مشخصه.

اجازه دادم پیراهنم روی زمین بیوفته و به سمت دکمه شلوارم رفتم . دستور داد: "بسه، بشین"

لبه تخت نشستم. با یه حرکت نرم جلوم زانو زد . بند یکی از کفشای اسنیکرم رو باز کرد و بعد سراغ یکی دیگه رفت و کفشام رو از پام در اورد و به دنبالش جوراب هامم بیرون کشید. پای چپم رو بالا اورد و کف شصت پام رو بوسید و بعد با دندوناش کمی گازش گرفت. کارش همزمان کثیف و سکسی بود.

دستاش رو به سمتم دراز و از روی تخت بلندم کرد، گفت: "حالا ادامه بده"

عقب ایستاد و نگام کرد. زیپ شلوارم رو باز کردم و شصت دستام رو داخل کمر شلوارم قلاب کردم و آروم شلوارم رو پایین کشیدم. لبخند نرمی روی لباش بود ولی چشماش همچنان تیره بودن.

اون فکر میکنه به همین راحتی کارشو فراموش میکنم؟ زیادی جلوش کوتاه اومدم!

برهنه و بدون حس خجالت جلوش ایستادم و میدونستم این بخاطر اینه که الان حسش با اون اوایل فرق داره، شهوت هست اما نه کاملا، میتونم حسش کنم. هیچی نمیگفت و فقط بهم خیره شده بود. تنها چیزی که میتونستم ببینم حس خواستن و حتی پرستش و یه چیز دیگه ... عمق نیازش به من رو ببینم!

دستاش به سمت تیشرتش رفت و اونو از سرش بیرون کشید و سینه اش برهنه شد. چشماش رو از روی من بر نمیداشت. کفشا و جوراباش رو قبل از اینکه دکمه شلوار جینش رو باز کنه از پاش در اورد. به سمتش رفتم و زمزمه کردم :
" به من اجازه بده"

لباش جمع شدن و به شکل حرف «او» در اومدن و لبخند زد:" مهمون من باش"

به سمتش قدم برداشتم . انگشتای نترسم رو داخل کمر شلوارش کردم و به سمت خودم کشیدمش برای همین مجبور شد یه قدم به سمتم جلو بیاد. با این گستاخی غیر منتظره ام نا خواد اگاه نفسش منقطع شد اما بعدش لبخند زد. راستش خودم هم از این همه اعتماد به نفسم تعجب کردم، شاید به خاطر وجودش و اهمیت دادنش این حس رو بهم داده، دقیق نمیدونم.

- تو خیلی گستاخ شدی جین

با صدای بم و آرومی گفت. آره فکر میکنم که شدم!
شلوترش رو باز کردم و از روی باکسرش دستم رو روی عضوش کشیدم، نفس لرزونش روی صورتم پخش شد، پوزخندی زدم که از چشمش دور موند.

این کارش حتی اعتماد به نفس بیشتری بهم داد!

- تو خیلی خوشگلی بیبی بوی، خیلی

با چشم های خمارش بهم زل زده بود و انگشتاش بی هدف لای موهام میچرخید.
لبخندی بهش زدم، من زیبام اما نه به اندازه اون، اون قهرمان زندگی منه.

دستاش رو روی کمرم کشید و بعد پایین تر اومد، روی باسنم متوقف شد و بعد محکم فشارشون داد. آه غلیظی از بین لبام خارج شد، هرچقدر هم مهربون باشه هیچوقت قرار نیست روی روش سکسش اثری داشته باشه!

دستام رو روی سینه ش گذاشتم و روی تخت هلش دادم. پوزخندی زد و دست هاش رو زیر سرش گذاشت و مشتاقانه بهم نگاه کرد.

اوه کیم نامجون، آماده باش که قراره بدجور عاشقم بشی.

_______
های، آیم فاطمه اند آیم اِ گود گرل :")

با آب مقدس دست های خود را شسته و یکی در میان اسمات می نویسد*
بچه ها، داستان ویکوکم رو هم اگه دوست داشتین بخونین، مرسی 💜💜

You can call me DADDY Where stories live. Discover now