Part 23

2.7K 397 116
                                    


با صدای ناله ی آرومی بیدار شدم، بعد از اینکه توی تاریکی موقعیتم رو آنالیز کردم، یادم اومد که بعد از اینکه تقریبا با خواست خودم به نامجون سواری دادم از خستگی بیهوش شدم، چقدر خجالت آور!

چراغ خواب کنار تخت رو روشن کردم و نامجون کنار نور چراغ دیده شد. به خودش میپیچید و میلولید، بی قرار و در حال درد کشیدن بود.
"نه!" دوباره ناله بلندی کرد و صدای ترسیده و خرد کننده ش وجودم رو مچاله کرد.
لعنتی اون داره توی کابوسش غرق میشه!

"نامجون!"
روش خم شدم و شونه ش رو گرفتم و تکون دادم تا بیدار بشه. چشماش رو باز کرد، وحشت زده و گنگ بود، سریعا داخل اتاق خالی رو قبل از اینکه دوباره به من نگاه کنه چک کرد. مِن مِن کرد:

" تو رفته بودی، همه رفته بودن، اونا رفته بودن"

حدقه چشماش گشاد شده بودن و ترحم آمیز شده بود. روی ضعیف و شکست خورده ش قلبم رو به درد آورد. بغلش کردم و زیر لب زمزمه کردم:

"من اینجام، هیچ کس هیچ جایی نمیره، تو تنها نیستی"

دستم رو دراز کردم تا کف دستم رو روی صورتش بذارم و سعی کنم تسلیش بدم. دوباره زمزمه کرد:
"تو هم رفته بودی"

چشماش هنوز ترسیده و گشاد بودن اما به نظر میرسید داشت آروم میشد. بعد دستش رو به سمتم آورد و محکم من رو گرفت و روی تخت کنار خودش کشوند.

حالا میتونم شدید ترین حسش رو درک کنم، ترک کردن. میتونم احساسش کنم. بدنش کاملا خیس از عرق بود وقتی که بغلم کرد ضربان قلبش محکم می زد. انگار میخواست با محکم بقل کردن من به خودش ثابت کنه که من واقعا اینجام و اون فقط یه کابوس بوده.

"من هیچ جا نمیرم، من اینجام، خواهش میکنم آروم باش"

نفس عمیقی کشید و محکم تر بقلم کرد. کیم نامجون سرسخت روز اولی که دیدم نابود شده بود، خرد شده بود و حالا انگار داشت توی وجود من، کسی که خریده بودش دنبال آرامش میگشت، اوه خدایا این مرد چی کشیده.

چونه م رو گرفت و ثابت نگهم داشت و بعد دهنش رو روی دهنم قرار داد. خواستنی که توی وجودش بود باعث شد ناخواسته بهش جواب بدم. لباش روی گوشم، گلوم و دوباره به سمت لبام حرکت میکردن. دندوناش نرم لب پایینم رو کشیدن و دستاش روی بدنم تا لگنم کشیده میشدن. نوازشم میکرد.
چشماش جدی، پر از خواستن و پر از رازهای تاریک برملا شده بودن. دستاش رو دو طرف صورتم آورد و بوسیدم و دوباره روی تخت فرود اومدیم. رون پاهاش بین پاهام بود برای همین نصفه و نیمه روی من دراز کشیده بود. اون منو الان میخواد، دوباره! اما من نمیتونم این کارو بکنم. الان نه. فورا زمزمه کردم:

You can call me DADDY Where stories live. Discover now