Part 3

3.9K 606 64
                                    

وقتی که از حموم اومدم بیرون سکوت بدی توی عمارت حاکم بود.
تصمیم گرفتم حالا که انگار کسی اون دور و بر نیست دیدی به اطراف خونه بزنم و همه جا رو چک کنم.
سقف بلند و لوسترهای بزرگی که ازش آویزون بودن، نفاشی های گرون قیمت روی دیوار، پیانو و گرامافون همشون باعث شده بودن با چشم های بزرگ و دهن باز بهشون زل بزنم.
دستم رو روی نرده ها گذاشتم و به دونه های لوستر زل زدم و توی دلم تحسینشون میکردم

- تو کی هستی؟

جیغ خفه ای کشیدم و به عقب پریدم. سرمو پایین آوردم و پایین تر از پله ها یه مردو دیدم... مگه سوزی نگفت همه میرن؟ پس این کیه؟ ... اووه شاید بادیگارده

- من... من کیم سئوک جین هستم.. آقا

آقا؟! این چه کوفتی بود جین.

-شما... کی هستین؟ .. امم.. میدونین که آقای کیم کی میان؟

- آقای کیم؟! نه! مشتاقی که ببینیش؟

مشتاق؟! میخوام سر به تنش نباشه! معلوم نیست چه پیر خرفت عوضی ای هست

- نه اصلا! فقط کنجکاوم

- چرا نه؟ من که از اهالی خونه شنیدم آدم محترم و خوبیه

- راستش فقط میخوام ببینم گیر چه هیولایی افتادم و اصلا به این اهمیت نمیدم که تعریف های خوب شنیدید یا بد... آقا

کیم سئوک جین لنتی تو چته؟!

توی چشماش نگاه کردم که پوزخندی بهم زد و راهشو به سمتی که نمیدونم کجای عمارت بود کج کرد.

سری از روی بیخیالی تکون دادم و از پله ها پایین اومدم و بلافاصله ساعت بزرگ عمارت بهم دهن کجی کرد. ساعت ۸:۳۰ شب بود و این یعنی... اون مرد همون...

- چرا خشکت زده کوچولو؟

احساس میکنم که نفس کشیدن یادم رفت و قسم میخورم چشمام داشتن از حدقه بیرون میزدن. صدای قدم هاشو شنیدم، به خودم اومدم و زود برگشتم اما صورتم توی سینه پهنش فرود اومد. آب دهنم رو قورت دادم و سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم.
پوزخند عجیب و جذابش باعث شد تنم یه جوری بشه و شروع به سکسکه کردن کنم. پامو به عقب بردم که از دستش فرار کنم اما اون زودتر دستاشو دور بازوهام حلقه کرد و نگهم داشت

- شبیه هیولا هستم یا نه؟

هیع بلندی زیر لبم کشیدم و تند تند سرمو تکون دادم

- نه نه ... من فکر میکردم.. فکر میکردم که آقای کیم سنشون

- که یه پیریه؟

بازم سرمو تکون دادم و حرفشو با خجالت تایید کردم

- تو چند سالته بیبی بوی؟

سکسکه بلندی از دهنم خارج شد و باعث پررنگ تر شدن پوزخندش شد

- هیف..ده

زیرلب هومی گفت و دستش رو روی گونم کشید که باعث سیخ شدن موهای تنم شد

- دنبالم بیا

اینو گفت و دستش رو از روی صورتم برداشت و به سمت جایی که فکر میکنم آشپزخونه بود رفت و منم مثل جوجه ای که دنبال مادرشه پشتش راه افتادم.
قهوه جوش رو روشن کرد و دو تا دستاش رو روی اُپن گذاشت و بهم نگاه کرد

- میدونی که برای چی اینجایی؟

-نه.. آقا

خدا لعنتت کنه جین

- پس اون پدرت نگفت که من چرا خریدمت؟

انگشتامو توی هم گره زدم و لبامو روی هم فشار دادم

-امم.. در ازای.. بدهی؟

با شک گفتم و سرمو ناخودآگاه کج کردم

- آره کیوتی اما میدونی خریدمت برای چه کاری؟

نه لعنتی نه! از ظهره که با این سوال دیوونه شدم و داره حالمو بهم میزنه!

- نشنیدم چی گفتی بیبی بوی

- نه نمیدونم

سری تکون داد و سکوت افتضاحی حاکم شد
هم میترسیدم که حرف بزنم و هم میترسیدم که حرف نزنم. اون یه پیر خرفت نبود! قسم میخورم که میتونست یکی از جذاب ترین های کشور باشه!

- میخوای بهت بگم چرا اینجایی؟

-ب..بله

- پس بشین روی صندلی.. ممکنه حرفم طول بکشه

سرمو پایین انداختم و آروم صندلی رو عقب کشیدم. من کِی انقدر حرف گوش کن شده بودم؟!
وقتی نشستم نگاه سنگینشو رو خودم حس کردم و جرئت نمیکردم توی چشماش نگاه کنم. صدای کشیده شدن صندلی روی زمین رو شنیدم و از استرس دستام رو لای زانوهام قفل کردم.

- نظرت چیه که سرت رو بالا بگیری و بهم نگاه کنی..هوم؟

بلافاصله سرم رو بالا بردم اما با نگاه کردن تو چشماش استرسم بیشتر شد.. چشم هاش کِی انقدر.. تاریک شده بودن؟!

- پدرت توی قمار با پول من باخت، پول زیادی که سال های زیادی برای کسی مثل پدرت طول میکشید که جور بشه و به من برگرده، اون در ازاش تو رو به من داد و قرار داد رو هم اون امضا کرد

- قرار..داد؟! چه قراردادی؟

سرش رو تکون داد و اون پوزخندش رو دوباره بهم نشون داد

-قرار داد ساب بودن تو بیبی

——-

وااای کانم پاره شد این هفته تو دانشگاه
فکر کنم فقط آخر هفته ها بتونم آپ کنم بچه ها
مرسی که میخونین ❤️
برای «ساب» هم اگر نمیدونید ( که بعید میدونم!) قسمت بعدی توضیح میدم...

You can call me DADDY Where stories live. Discover now