Part 13

2.9K 437 36
                                    


بعد از اینکه به زور به طبقه پایین کشیده شده بود، وسط جانگکوک و جیمین روی مبل جلوی تهیونگی که لبخند احمقانش از روی لبش پاک نمیشد و همزمان با گوشیش ور میرفت و نامجونی که کنارش سرش رو با عوض کردن کانال تلوزیون گرم کرده بود، نشسته بود.
از برقرار کردن ارتباط چشمی با نامجون میترسید و تقریبا سرش رو توی یقه ش برده بود!
نگاهی به جانگکوک کرد و آه آرومی کشید. پسره احمق! اگر اومدی اینجا تا مخ بزنی دیگه برای چی خجالت میکشی؟ جین میتونست لپ های قرمزش رو که انگار تمام خون بدنش اونجا جمع شده بود به طور واضح ببینه.
جیمین هم دست کمی از اون نداشت. البته اون از نامجون خجالت میکشید و این وجه مشترک جین و جیمین بود.

صدای آیفون جین رو به خودش آورد و تهیونگ رو دید که بعد از گذاشتن گوشیش توی جیب شلوارش با سرخوشی به سمت در ورودی رفت.

تهیونگ با لبخند بیش از حد بزرگش در رو باز کرد و با رفیقای مشترک خودشو نامجون روبرو شد. هوسوک و یونگی.
خودش بهشون زنگ زده بود و گفته بود دو تا پسر بچه که رفیق های جین - کسی که نامجون به تازگی خریدتش- توی عمارتن و هوسوک گفته بود تا نبینه باور نمیکنه و یونگی هم تعجب کرده بود.

هوسوک از دور نگاهی به اون سه تا پسر جوون کرد و تقریبا با جیغ گفت:
- کدومشون جینِ؟

تهیونگ با انگشتش بهش اشاره کرد:
- اون وسطیه

- خوشگله

هوسوک لبخندی زد و همراه یونگی و تهیونگ پیش بقیه رفتن.
نامجون که فهمیده بود تهیونگ خبرشون کرده و حالا سه تایی قراره مسخرش کنن تقریبا چشماش رو چرخوند و سعی کرد بهشون بی اهمیتی بده.

اما جین، جیمین و جانگکوک با دو تا پسری که نمیشناختن، سلام کردن و خودشون رو معرفی کردن.
هوسوک و یونگی هم بعد از معرفی خودشون کنار نامجون نشستن و حالا عمارت کیم نامجون تقریبا پر شده بود.

یونگی نگاهی به رفیق قدیمیش، نامجون انداخت. سعی کرد توی رفتارش تغییری پیدا کنه اما نامجون مثل همیشه فقط سرد بود. به صفحه تلویزیون خیره شده بود و جوری رفتار میکرد که انگار کسی دورش نیست و چیزی اذیتش نمیکنه.
بعدش نگاهش رو به اون پسره -جین- انداخت. نقطه کاملا برعکس رفیقش. انگار تمام  احساساتش روی صورتش نوشته شده بود و یونگی میتونست خجالت و شرم پسر رو کامل حس کنه. انگشت هاش که توی هم گره خورده بودن و سرش که توی گردنش برده بود و زانوهاش رو محکم بهم چسبونده بود.

هوسوک بالاخره تصمیم گرفت سکوت بینشون - البته اگر صدای آزار دهنده تلوزیونی که نامجون مثلا نگاه میکرد رو در نظر نگیریم- بشکنه.
رو به اون سه تا پسر کرد و یکم درباره اوضاع درسشون سوال کرد تا تقریبا یخشون رو آب کنه.
از جانگکوک سوال میکرد و جیمین جواب میداد. از جین میپرسید و با حواس پرتی جواب پس میداد. مشکوک نگاهی بهشون انداخت و تکون خوردن ریز جین رو دید. جرقه ای توی ذهنش خورد و نگاه مرگباری به دوستش کرد.

You can call me DADDY Où les histoires vivent. Découvrez maintenant