هیولا

317 90 12
                                    

کیونگ سو سعی داشت از دونگ بین دوری کنه.
اما دونگ بین اونقدر تو شادی غرق بود که حتی متوجه ی رفتاره سرد کیونگ نمی شد.
شب گذشته کیونگ سو به جونگ اطمینان داده بود که اگه لازم بشه تو کنار زدنه موانع بهش کمک میکنه اما ته قلبش امیدوار بود که هیچ وقت مجبور به این کار نشه.اون نمی خواست دونگ بین قربانی بشه پس سعی کرد با دوری کردن از اون جونگین رو از حسادت دور کنه.
اما با همه ی تلاشی که کیونگ کرد،جونگین نتونست از این موضوع بگذره!
نه فقط بخاطره حسادت،بلکه اون نگران بود دونگ بین از رابطشون سر در بیاره یا حتی باعث دردسر بشه..اون خیلی به کیونگ سو نزدیک می شد و این خطرناک بود!
شاید این فقط یک بهانه بود..درواقع جونگین عادت کرده بود به جای حل کردن مشکلات،اونارو پاک کنه!
جونگین تصمیمشو گرفته بود،باید از شره دونگ بین خلاص می شد!
اون یاد گرفته بود چه طوری موانع رو از سره راهش برداره. و این چیز حالبی نبود!


-جونگین؟
جونگ نگاهِ پر غضبشو از کیونگ و دونگ به سمته جون سوک انداخت.
-چند روزیه که میخوام درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم اما به اندازه کافی بهت اعتماد نداشتم.ولی حالا اونقدر بهت اعتماد دارم که درموردش باهات حرف بزنم.
جونگین با کنجکاوی به سوک خیره موند.
-میخوام فرار کنم جونگ!
فرار...!!!این کلمه ی پر اضطراب و ترسناک...
شنیدن این کلمه از زبون سوک باعثِ هجومه خاطرات تلخ به طرف جونگین شد:

"-می خوام از اینجا برم.

-نمی تونم اجازه بدم بازم این اتفاق بیوفته.باید با خواهرم از اینجا فرار کنیم.

-بنظرت مرگ بهتر نیست؟من خیلی بهش فکر کردم جونگ...

-فکرامو کردم جونگین.این مثل خودکشیه اما فرقش اینه که حداقل تلاشی برای خلاص شدن از اینجا کردم!

-ما متوجه شدیم لی تمین قصد داره امشب با خواهرش فرار کنه.

+تو..تو چیکار کردی..

-خودمونو نجات دادم..."

38th parallel Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt