هه سو

315 89 21
                                    

نگاهی به ساعتی که رو دیوار بود انداخت.

امیدوار بود لوهان بتونه به کیونگ سو کمک کنه.

می دونست می تونه به لوهان اطمینان کنه اما نمی دونست شرایط کیونگ سو دقیقا چه طوریه!

اینکه عملا کاری از دستش برای کمک بر نمیومد براش آزار دهنده بود!

اون کسی بود که تمام اصول اخلاقیش رو برای در امان نگه داشتنِ کیونگ سو زیر پا گذاشته بود..

اما حالا با چیزی مواجه شده که نمی تونه با دست های خودش اونو کنار بزنه.

کیونگسو درد می کشید....

جلوی چشم های جونگین تو خودش مچاله می شد و از ترس و بیچارگی به گریه میوفتاد.

اما جونگین چیکار می تونست بکنه به جز در آغوش گرفتن و نوازش کردنش؟

این برای جونگینی که عادت کرده بود بخاطر کیونگ سو خودش رو به آب و آتیش بزنه اصلا راحت نبود.

اون همون جونگینی بود که برای خارج کردن کیونگ سو از معدن، تمین و خواهرش رو لو داد!

همون جونگینی که برای حفاظت از کیونگسو،مینهورو به جرمِ نکرده متهم کرده بود.

جونگینی که برای آسیب ندیدنِ کیونگ سو،تصمیم داشت از جون سوک بعنوان طعمه استفاده کنه!

اون همون آدم بود!تغییری نکرد...

اما حالا تو این شرایط،مجبور بود خوده واقعیشو گوشه ای از وجودش حبس کنه و بی توجه به فریاد ها و بی قراری هاش، فقط صبوری کنه!

با اینکه سعی داشت با کمک کردن به سهون کمی خودش رو مشغول کنه اما نتونست خیلی هم به درد سهون بخوره و کمک زیادی کنه!

در نهایت روی صندلی میهمانی که در اتاق مدیریت بود وا رفت و نفسشو به بیرون فوت کرد.

-خسته شدی؟

سهون همونطور که سرش تو کاغذای مختلف بود گفت.

-از بیکاری خسته شدم!

-اگه از این محاسبات و قرار داد ها سر در نمیاری می تونی به خدمتکارها کمک کنی..اینطوری سرت گرم میشه!

درواقع تمام مدتی که در اردوگاه بود صرفِ کار کردن شد و جونگین به این که کاری برای انجام دادن داشته باشه عادت کرد اما حالا مدتی بود هیچ کاری انجام نمی داد پس بدش نمیومد حتی به خدمتکار ها در نظافت کمک کنه!

اما سوالی که این مدت در ذهنش پرسه می زد رو سعی کرد به زبون بیاره:

-سهون...درمورده..خب..درمورده هه سو...

-مُرده!

جونگین شوکه شد..با همون شوکی که تمام وجودشو گرفته بود خودشو رو صندلی جمع کرد و به سهون چشم دوخت:

38th parallel Where stories live. Discover now