چرا تبدیل به هیولا نشد؟

302 83 21
                                    

باوره این موضوع برای هر سه ی اونا سخت بود!

رسیدن به آزادی مثل یک رویای دور و محالی بود که حالا تقریبا بهش نزدیک بودن.

فقط چند قدم دیگه مونده بود تا اونا بتونن با خیال راحت اعلام کنن که:آزاد شدن!

بعد از اینکه خنده ها و خوشحالی هاشون آروم شد

جونگین رو به یانگ پرسید:

-گفتی عموت تو چین زندگی می کنه.کدوم شهر؟

یانگ مین با هیجان جواب داد:

-یانجی!شما می تونین با من به خونه ی عموم بیاین.اون بهتون جا و غذا میده.

جای گرم!جایی که بهش می گن خونه..جایی که میشه توش با آرامش وقت گذروند و البته غذای گرم و سالم خورد!

فکر کردن به این موضوع باعث میشد جونگین و کیونگ سو وسوسه بشن اما اونا نمی خواستن مزاحمتی برای یانگ مین و عموش ایجاد کنن از طرفی هم اونا می خواستن زودتر خودشونو به سهون و لوهان برسونن و با کمک اونا به کره ی جنوبی بر گردن.

اما اونا واقعا احتیاج به کمی استراحت داشتن پس فکر کردن مشکلی پیش نمیاد اگه فقط یک شب مهمانِ عموی یانگ مین باشن.

هنوز هوا روشن بود پس اونا تصمیم گرفتن تا تاریکی صبر کنن.

حالا فرصتی داشتن تا بتونن اطراف رو بررسی کنن.
جونگین و یانگ مین به دو جهت مخالف رفتن تا بتونن درمورد نگهبانای مرزی اطلاعاتی بدست بیارن.

بعد از حدود نیم ساعت که به کناره کیونگ سو برگشتن متوجه شدن اون با وجود سرمای زیاد به خواب رفته.

جونگین واقعا نگران شده بود اما بعد از اینکه مطمئن شد کیونگ فقط به خواب رفته،کتشو دراورد و روی کیونگ سو انداخت تا مشکلی براش پیش نیاد.

و بعد بوسه ای به پیشونیش زد.

یانگ مین تحت تاثیره رابطه ی "برادرانه"ی اونا قرار گرفت و لبخندی زد.

از درون کوله ای که به همراه داشت پیراهنی بیرون آورد و رو به جونگ گرفت:

-بگیرش جونگین.بهت کمک می کنه!

جونگ با لبخند قبول کرد.

-خب چیزی فهمیدی یانگ؟

یانگ مین نفسی کشید:

-بنظر میاد نگهبانای این سمت کمتر باشن.

-درسته!محافظت این سمت کمتره و اینکه نگهبانا به صورت پراکنده نگهبانی میدن پس لازم نیست خیلی نگران باشیم.میتونیم با یکم دقت خودمونو به جاده برسونیم.ولی برای رفتن به یانجی باید بتونیم سوار اتوبوس بشیم.چه طور می تونیم بدون اینکه هویتمون برملا بشه از اتوبوس استفاده کنیم؟

38th parallel Where stories live. Discover now