یک بار برای همیشه

313 93 44
                                    

اینکه حقوق جونگین رو پرداخت کنه پیشنهاد لوهان بود.

چون لوهان فکر کرد شاید برای این مهمانی اونها بخوان چیزی بخرن!

مثل همیشه اون به همه چیز فکر می کرد.

فکر کردن به لوهان باعث تولد لبخندی کوچک در گوشه لبش شد.

از سالن غذاخوری خارج شد و به سمت آشپزخانه حرکت کرد.

جایی که می تونست لوهان رو پیدا کنه!

با ورودش به آشپز خانه تونست لوهان رو که مشغول چشیدن طعم غذاها بود ببینه.

لبخند کوچکِ گوشه ی لبش عمیق تر شد و به سمت لوهان قدم برداشت.

-جونگین و کیونگ سو به بازار رفتن!منم دارم میرم بیرون لطفا حواست به سالن و حساب ها باشه.

لوهان تکه گوشتی که در دهان می جوید رو قورت داد:
-نگران نباش حواسم هست.لطفا زودتر برگرد !

سهون سرش رو به علامت تایید تکون داد و بوسه ای به پیشونی لوهان زد.

رفتار اون دو نفر برای خدمتکار ها عادی شده بود ، پس کسی واکنشی نشون نداد.

سهون با قدم های مردد از مهمانخانه  خارج شد.

خوشحال بود که لوهان درمورد دلیل بیرون رفتنش چیزی نپرسید.

از اینکه بهش دروغ بگه متنفر بود!

هرچند اینکه چیزیو ازش مخفی کنه هم باعث خوشحالیش نبود!!!

اما باید این کارو انجام می داد...

یک بار برای همیشه...


بعد از چند بار در زدن بالاخره در روی پاشنه چرخید.

با کنار زده شدن در تونست چهره ی پیر و چروکیده ی زنی که جلوش ایستاده بود رو ببینه.

موهای خاکستری و بی روحش رو با کش جمع کرده بود اما باز هم چند تار مو، تونستن از حصار کش خارج بشن.

با گره خوردن نگاهش به نگاه اون زن،تمام شجاعتی که به سختی سعی کرده بود تو خودش نگه داره از وجودش فراری شد.

کنترل لرزش صداش کاره سختی شده بود و هربار که گره ی بین ابروهای زن کوتاه قد عمیق تر می شد سهون بیشتر از قبل به این فکر می کرد که "شاید اصلا نباید میومدم!"

-چی میخوای؟

در نهایت پیر زن سکوت رو شکست.

-س...سلام...

با تمام تلاشی که کرده بود نتونست لرزش صداش رو مهار کنه.

-پرسیدم چی میخوای؟چرا به اینجا اومدی؟

سهون نفس عمیقی کشید:
-لطفا اجازه بدین باهاتون صحبت کنم.

-ما هیچ حرفی با هم نداریم اوه سهون.زودتر از اینجا گمشو!

38th parallel Where stories live. Discover now