سهون یکی از بهترین اتاق های مهمانخانه رو به جونگین و کیونگ داد و ازشون خواست بعد از حمام به رستوران بیان تا شام بخورن و درمورد اتفاقاتی که افتاده بیشتر حرف بزنن.
کیونگ سو با خودش فکر کرد اگه این بار جونگین بخواد با هم به حموم برن مخالفت نمی کنه!
اما جونگین بعد از اینکه تو اتاق تنها شدن روی تخت دراز کشید و با ساعدش چشم هاشو پوشوند.
کیونگ می دونست که اون بیداره و فقط به فکر فرو رفته.
تصمیم گرفت بی سر و صدا به حمام بره و خلوت جونگینو بهم نزنه.
حق با کیونگ سو بود!جونگین عمیقا تو افکارش غرق شده بود.
فکره اینکه چه جوابی باید به سوالات سهون بده؟ چه طور می تونه نحوه ی فرارشون رو توضیح بده؟ چه طور می تونه تو چشم های سهون نگاه کنه و بهش بگه :برای اینکه این لحظه اینجا باشم از روی جنازه ی دوستانم رد شدم!
حتی فکر کردن به این جلسه ی اعتراف کِشی هم سخت بود!
اما حتی اگه می تونست از زیره سوالات سهون شونه خالی کنه، فرار کردن از لوهان غیر ممکن بود!
لوهان آدم زیرکی بود و سالها جونگینو می شناخت.اون حتی می تونست با هر پرشِ ابروی جونگ،بفهمه چی تو سرش می گذره!
جونگین به یاده اولین روزی که با لوهان ملاقات کرد افتاد.
در اون زمان کره هنوز تحت استعماره ژاپن بود.جونگین و سهون از وقتی به یاد میاوردن با هم دوست بودن و اینکه خونه هاشون دقیقا کناره هم قرار داشت در عمیق کردن این دوستی بی تاثیر نبود! اونا عملا تمام روز و شب کنار هم بودن.
وقتی وارد مدرسه ی راهنمایی شدن،لوهان به این جمع دو نفره ملحق شد. توجهاتی که سهون به لوهان نشون میداد گاهی باعث حسادت جونگین می شد اما وقتی به دبیرستان رفتن سهون درمورد احساسش به لوهان اعتراف کرد و جونگین تمام سعیشو کرد تا به سهون کمک کنه!
در نهایت،با برملا شدن این حقیقت که احساس سهون دو طرفه ست، رابطه ی اونا شروع شد.
اما فقط یکسال از شروع این رابطه گذشت که لوهان مجبور به باز گشت به چین به همراه مادرش شد.
اونها فقط 17 سال داشتن .
این جدایی مثل هیولایی به یقه ی اونا چنگ انداخت و از هم دورشون کرد.
سهون با این فکر که دیگه هرگز لوهان رو نمی بینه رمقی برای ادامه ی زندگی نداشت و خودشو تو اتاقش حبس کرد.جونگین سعی داشت به سهون کمک کنه اما هیچ ترفندی موثر نبود.
6سال بعد در سال 1945 دولت موقت کره با کمک نیروهای شانگهای در چین،تونست ژاپنی هارو از کره فراری بده . جونگین در اون زمان فقط 23 سال داشت اما به خدمتِ نیروی دولت موقت در اومد و با شهامتی که از خودش نشون داد بعد از آزادی کره وارد اداره ی اطلاعات شد.
VOUS LISEZ
38th parallel
Fanfiction⌊⚔ 38th parallel ⚔️⌉ ❌کامل شده❌ ↳⛓️Genres໑ ↲رمنس ~ درام~انگست(هپی‌اند) ↳⛓️Couples໑ ↲#کایسـو ~ #هونهان #چانبک #kaisoo #hunhan #chanbaek برشی از داستان: +مادرم بهم گفته بود،به ازای هر گل ماگنولیا که از درختش جدا میشه، یک زن میمیره آه عمیقی کشید و اد...
