۲۶

1K 298 40
                                    

کیونگسو دستشو محکم فشرد و دوباره غرغر کرد.
"از بس بهت گفتم زبونم بی حس شده. ولی بازم فک‌کن بکهیون.. آمریکا واست نریدن!"

بکهیون به چشمهای بداخلاق کیونگسو نگاه کرد.
می دونست این روش اون واسه ابراز محبت و دلتنگیه و این حرف واسش خیلی ارزشمند بود.
"می دونم"

کای که تا اون لحظه ساکت مونده بود، دست خودشو دور شونه ی بکهیون حلقه کرد‌ و بهش یه لبخند غمگین زد‌.
"می دونی که دلمون برات تنگ می شه؟"

بکهیون لبخندشو جواب داد و بغض تلخشو قورت داد.
"می دونم، می دونم"

راستش توقعی از کسی نداشت و همینکه این دوتا اومده بودن مث معجزه بود.

آخه کی میاد با یه امگای مرد که مهر بدنامی رو پیشونی اش خورده، توی یه مکان عمومی ظاهر میشه؟
البته جز کای و کیونگسو. (این دوتا از اولشم آدم حسابی نبودن و واسه کارای احمقانه پایه بودن.)

کریس و جونمیون هم که فقط همکارش بودن و از طرفی اونا دوستای چانیول بودن و انتظار اینکه اونا بیان بدرقه اش کنن، مسخره ترین چیز دنیا بود. (برای همین بکهیون اصلا بهشون چیزی از رفتنش نگفته بود.)

همونطوری که توقع دیدن چانیول تو فرودگاه، لابلای این جمعیت مث توقع دیدن بودا با شکم برهنه توی ساندویچ فروشی بود.

صدای تودماغی زن پشت بلندگو، شماره ی پرواز اونو گفت و بکهیون قبل از اینکه اشکاش بریزن و اونو جلوی دوستاش رسوا کنن، دسته ی چمدونشو گرفت و به سمت گیت دوید.

توی صف مدارک، مجبور شد ماسکشو پایین بکشه تا اون خانم که مسئول بررسی پاسپورت بود صورتش و ببینه.
احساس می کرد الانه که همه بشناسنش و با انگشت نشونش بدن.(و این باعث می شد ناخودآگاه بیشتر توی خودش فروبره)

یه لحظه چشمش افتاد به تصویر مبهم خودش روی سطل زباله ی فلزی براق.
(تداعی عجیبی بود وحس دورانداخته شدنش تشدید شد.)

اون روز چانیول نه بهش پیام داد و نه زنگ زد.

تنها کسی که مصرانه بهش زنگ می زد و آخرشم بکهیون مجبور شد جوابشو بده، خانم کیم از تشکل مردم نهاد "عدالت برای امگا" بود‌.

به صورت خنده داری، همون زنی که یه روز موهای بکهیون رو کشیده بود و کم مونده بود یه لیوان شیشه ای رو توی سرش خورد کنه، بهش گفت ازش حمایت می کنه و نمی زاره آلفاها حقشو بخورن.

و واقعا هم همین کارو کرد.

فضای مجازی که تا صبح پر شده بود از فیلمهای بکهیون و فحش و لعنت به امگاهای مرد، توی کمتر از ۲۴ ساعت طوری تغییر کرد که بکهیون با دیدن تاثیر فوق العاده ی اجتماع های مردمی شاخ در آورد.

اونها فیلم های شوی بکهیون رو ادیت کرده بودن و مومنتهای غم انگیزی از امگای مظلومی که مجبوره توی این دنیای دنی، نقش یه آلفا رو بازی کنه درآورده بودن.

طی کمتر از ۲۴ ساعت، اینستا و توئیتر و یوتیوب پر شد از کامنتهای دلسوزانه نسبت به اون و ابراز نفرت نسبت به تهیه کننده ی بدذاتی که بعد تلاش مظلومانه ی امگا واسه پخش برنامه ی حمایتی از امگاها(با خانم کیم) از کار اخراجش کرده و در نهایت باعث شده امگا به فضاحت بیفته...

بکهیون دلش نمی خواست با تخریب چانیول وجهه شو به دست بیاره.
همونطوری که اصلا براش مهم نبود کی بی اس بهش خسارت بده یا نده.
همونطوری که حتی دلش نمی خواست توی کارزار حمایتی خانم کیم شرکت کنه و مصاحبه بده.(و واقعا هم این کار رو نکرد‌.)

بیشتر خسته بود.

هیچ وقت، هیچ کدوم از سوالهای مهم زندگی اش پاسخ داده نشده بودن.
اینکه چرا چانیول اون کار رو باهاش کرد.
و اینکه چرا حتی اون رو لایق ندونست تا باهاش حرف بزنه.

و مهم نبود چقدر خانم کیم توی گوشش بخونه که تقصیر اون نیست و امگاها هم آدمن.
بکهیون به طرز خفت باری خودشو مقصر می دونست و به چانیول حق می داد.

امگا بودن یه گناه نابخشودنی بود.
گناهی که اون باهاش به دنیا اومده بود.

اون زمین رو نجس می کرد.

همونطوری که الان توی هواپیما نشسته بود و آسمون رو به گند می کشید.

Don't let me down Onde histórias criam vida. Descubra agora