۱۱

1.2K 349 41
                                    

یکی از ناپایدارترین شغلای عالم، که شاغل شدن توش به مهارتهای فردی، تحصیلات دانشگاهی، قوم و خویش یک نفر کله گنده بودن، خوش چهره و خوش استایل بودن، سر و زبون داشتن و از همه مهم تر به شانس نیاز داره.
ولی از دست دادنش به بادی بنده
مجری گری تلوزیونه.

بکهیون اصلا باورش نمی شد که پارک چانیول واقعا اونو از برنامه ی عزیزش بیرون بندازه.(بی شعور...!)

و اون برنامه ی ترو تمیز و شیک‌ و پیک که بکهیون با خون دل به اینجا رسونده بود، برسه به یه مجری تازه کار به اسم لوهان که بکهیون‌ به محض دیدنش فهمید که اونم یه مرد امگاست. ( آخه مگه می شه کسی هم نوع خودشو  نشناسه؟)

بکهیون کاملا آمادگی اینو داشت که بره از رئیس بی رحمش شکایت کنه و یه غرامت سنگین ازش بگیره.

یا یه نقشه ی حسابی بکشه واسه دستبرد زدن به خونه ی چانیول و گرفتن حقش از حلقوم اون یودای زشت .

یا بره توی وبلاگ شایعات شبکه و هرچی در مورد این آلفای به ظاهر بتا می دونه بنویسه و آبرو شو بر باد بده.

یا حداقل ماشین گنده ی بی ریختش رو پنجر کنه.

ولی آلفا زرنگ تر از این حرفها بود.
اون بکهیون رو اخراج نکرد. بلکه انتقالش داد به بخش سیار برنامه و گزینه ی شکایت و انگیزه ی سرقت رو از بکهیون گرفت.

و از اونجایی که بکهیون‌ به حقوق بخور و نمیری که از این برنامه می گیره نیازمنده، متاسفانه گزینه ی وبلاگ شایعات هم عملا منتفی شده. ( گرچه خوشبختانه گزینه ی پنچر کردن ماشین رئیس هنوز روی میزه!)

چرا بکهیون نمی ره یه برنامه یا یه شبکه ی دیگه؟

سوال اساسی اینه که کجا؟
فکر نکنین که واسه مجریا همینطور از در و دیوار پیشنهاد ریخته و فقط باید یکیو انتخاب کنن.

در واقع اگه یه مجری، خودش تهیه کننده ی برنامه اش نباشه یا لااقل فامیل تهیه کننده نباشه، ممکنه هر آن به سرنوشت شوم بکهیون دچار بشه.

البته بکهیون خوشحاله که هیچ نسبت فامیلی با اون غول بی رحم نداره و می تونه سر فرصت بدون هیچ پشیمونی انتقامشو بگیره. (اگه بشه اسم انتقام رو روی پنچر کردن ماشین گذاشت!)

کمتر از سه هفته از "حادثه ی دستشویی" گذشته و زندگی بکهیون از این رو به اون رو شده‌ و بکهیون عملا می تونه زندگی کاری اش رو به دو دسته ی "قبل از واقعه ی دستشویی" و "بعد از واقعه ی دستشویی" تقسیم کنه.

اون الان یه عضو خورده پا توی گروه سیاره و بیشتر وقتها به عنوان دستیار صدا بردار، باید بوم صدا رو بالای سر مردم بگیره تا صدای تمیزی ضبط بشه.

و برای همین بیشتر وقتها بازوها و دستهاش درد می کنن و همیشه بوی چسب کمر می ده.

حتی امشب که توی ون‌ سیاه برنامه نشسته اند و دارن از ضبط بر می‌گردن، هم احساس می کنه بوی تند ژل پیروکسیکامش تو ون پیچیده و حالشو به هم می زنه.

صدابردارشون جونمیون که روی صندلی جلویی بکهیون نشسته بود بر گشت و با لحن همدلانه ای پرسید:
"خوبی؟"

خوب؟
هرگز!
زندگی خیلی با اون بد تا کرده! (لباش به سمت بالا خم شد.)
"خوبم"

جونمیون یه قوطی آبمیوه رو از کیفش درآورد و داد دست بکهیون.
چقدر این بشر نازنینه. چقدر دلسوزه..  چقدر هوای زیر دستهاشو داره. کاش یه درصد از شعور جونمیون می رسید به اون پارک‌چانیول احمق که اینطوری کارمندشو بر باد نده.

"حالا که خوبی پس می تونی وسایلو ببری داخل‌‌. من کاری برام پیش اومده و باید زودتر برم."

و پنج دقیقه ی بعد، بکهیون بی نوا با دوتا جعبه ی سنگین پر از وسایل صدابرداری توی پارکینگ ساختمون قدیمی کی بی اس بود.

اون جعبه ها حتی اگه خالی هم می بودن، اونقدر سنگین بودن که جابجاکردنشون میتونست رگهای کمرش رو منفجر کنه و بکهیون برای همیشه عقیم بشه.

بکهیون روی جعبه های سیاه نشست.
بازوهاش هنوز درد داشتن.
و اون واقعا دلش می خواست گریه کنه.

Don't let me down Where stories live. Discover now