۶۱

378 116 29
                                    

خیلی زود یخ بین چانیول و لوهان آب شد و اونها تبدیل به دوستای خوب هم شدند.
لوهان بصورت داوطلبانه برای یک‌ انجو به اسم عدالت برای امگا کار می کرد و چانیول واقعا متعجب شد وقتی شنید عده ی زیادی از اعضای انجو آلفاها هستند.

اونها جلسات آموزشی داشتند. گاهی اوقات داستان می خوندند و گاهی فقط دور هم جمع می شدند و چای می خوردند و درمورد مشکلات اجتماعی حرف می زدند. لوهان مجری گری جلسات رو بر عهده داشت و چانیول می تونست حدس بزنه این چهره و صدا چقدر زیاد در جذب اعضای انجو موثره!

از طرفی حالا می تونست لوهان رو درک کنه که چرا اینقدر به دوست پسرش که گاهی کارهای احمقانه می کرد، علاقه منده.  سهون کارمند عدالت برای امگا بود و ظاهرا یکی از اون مشتاقها و برابری طلبهای واقعی بود
و پیدا کردن یه آلفا که بدون هیچ قضاوت و پیش داوری امگاهای مرد رو بپذیره هیچ وقت کار آسونی نیست و بویژه اینکه اونا عملا با هم زندگی می کردند و رابطه هم داشتند.

واسه یه مرد خدا مث چانیول که یه عشق اسطوره ای و پاکدامنانه داره، اونم به کسی که احتمالا اونو هیچ هم حساب نمی کنه، رابطه ی لوهان با دوست پسرش خیلی رویایی و رمانتیک بود و همیشه حسرتشونو می خورد.

لوهان که صاف و ساده تر از این حرفها بود ولی چانیول جدا دلش می خواست این سهون رو ببینه و ازش بپرسه چی شد که دلت واسه لوهان رفت و تونستی چنین رابطه ای رو بپذیری؟ شاید اونطوری می تونست بفهمه چکار باید بکنه تا بکهیون فقط یه نگاه بهش بندازه.

ولی خوب گرچه چانیول از اون به بعد به جمع اسپانسرهای آلفای عدالت برای امگا پیوست ولی از اونجایی که در جلساتشون شرکت نمی کرد، هیچ وقت شانس ملاقات شاهزاده اوه رو پیدا نکرد.

گاهی وسوسه می شد راز خودش رو با لوهان در میون بگذاره. به هر حال اون امگای ریزنقش اطلاعات زیادی درمورد نژادها داشت و تحصیلات دانشگاهی اش هم در مورد ژنتیک و نژادشناسی بوده.

ولی چانیول واقعا بزدل بود.

اون نمی تونست بره خودشو در معرض قضاوت و شاید اگر بدشانس بود در معرض تحقیر لوهان قرار بده. لااقل نه الان،

تنها کاری که تونست بکنه این بود که یه روز بعد کلی سرخ و سفید شدن و فشار وارد کردن به خودش، در مورد بکهیون از لوهان مشورت بخواد.
"لو... یکی‌هست که آلفاس... خیلی خوشگله ولی خیلی سنتیه.. از نژادهای پایین بدش میاد..... فکر می کنی راهی داره منو بپذیره؟"

و اینطوری بود که لوهان تبدیل شد به مشاور اعظم پارک چانیول در مورد رابطه اش با آلفا و روزی نبود که اسمسهای آموزنده اش رو برای چانیول نفرسته.

(_چان.. تو نمی دونی آلفاها چقدر سلطه جو هستند! از یه طرف این آزار دهنده اس ولی از طرف دیگه با تحریک کردن سلطه جویی شون می تونی نظرشونو به خودت جلب کنی

_از قدرت شهوت استفاده کن. آلفاها وقتی شهوتی بشن از سوراخ قفل در هم نمی گذرن!

_ولش کن اون خره! بهش مستقیما پیشنهاد بده!

_آلفاها اینطوری ان که باید اول دل به دلشون بدی و بعد کم کم به سمت خودت بکشونی. بزار اول فکر کنه تو کاملا همفکرشی و تنها نقطه اختلافتون نژادتونه!

_این فریب نیست! من  اینطوری عاشق سهون شدم!

_حس حمایتگری شو تحریک کن!

_ آلفاها اینطوری تربیت می شن که تو جامعه برترین باشن، قاعدتا این برترین بودن مسئولیت زیادی هم داره. اونایی که خیلی سنتی اند حتی از اینکه یه امگا هزینه ی رستوران رو بده یا با ماشینشون برسونش خونه، متنفرن... فکر می کنن شخصیتشون زیر سوال رفته

_باید ببینی مزه دهنش چیه.. یهو دیدی عضو انجمن از آب درومد...

_اسم کاملش رو برام بفرست. دارم لیست اعضا رو چک می‌کنم!

_نمیدونم با این نحوه ی تربیت چطور میشه دوتا آلفا با هم زندگی کنن و مشکلی پیش نیاد ولی باور کن این رسم و رسومای کهنه که می‌گن آلفاها نمیتونن با بتاها ازدواج کنن مسخره ترین چیز دنیاست. شما بتاها بساز ترین آدمهای دنیایید! همه با شما خوشبخت می شن!

_بیا منو بگیر!

_با توجه به حرفای تو فکر کنم به اندازه کافی با اینکه یه بتا رئیسشه تحقیر شده، تو با اصرار به مدیریت رابطه، بیشتر از اون تحقیرش نکن. اونا نیاز به فضای شخصی دارند.

_بزار تو رابطه شخصی تون اون رئیس باشه! )

نصیحتهای لوهان از یه طرف واقعا عالی بود. اون به عنوان یک آلفای بازنده که تمام عمرش داروهای سرکوب کننده مصرف می کرده هیچ وقت نمی تونست حس یه آلفای واقعی رو درک‌ کنه،
(ته دلش یجور حس گمگشتگی داشت)

ولی درنهایت تا وقتی بکهیون اونو به چشم یه بتا می دید این نصیحتها خیلی هم موثر نبودند.

چانیول تنها زمانی تونست رابطه اش رو یک‌ پله با بکهیون بهتر کنه‌که تصمیم گرفت برای تجربه ی حس آلفا، گاهی داروهاشو بپیچونه.

همه چیز برای چانیول از دستشویی شروع شد!







Don't let me down Where stories live. Discover now