۳۸

902 284 74
                                    

بکهیون فکر می‌کرد قراره برگرده سر‌کارش و با حضورش مایه ی عذاب پارک چانیول بشه‌.

و حتی اگه آخرش مث فیلمهای رمانتیک به عاشق شدن دوباره ی پارک چانیول منجر نشه (و بعد بی محلی بکهیون و ول کردن اون موجود دراز نچسب با درد عشق و تنهایی)، لااقل میتونه حسابی اذیت ش کنه و یه #انتقام_سخت بگیره.

ولی آخه انتقام؟ از پارک چانیول؟ کیو داره گول می زنه؟

اول از همه اینکه روند کارشون، جلسه هاشون، تعامل و رفتارشون حتی واسه دو نفری که قبلا با هم آشنا بودن هم بیش از حد عادیه، چه برسه به دونفری که با هم رابطه داشتن.

(و این یعنی پارک چانیول اونو به تخمش هم نمیگیره)

و دوما اینکه اون زبون دراز که مایه ی فخر و مباهات بکهیون بود، این روزها دچار موش خوردگی شدید شده.

به طرز تاسف باری به محض دیدن پارک چانیول تمام متلکهایی که توی سر بکهیون هستن پرواز می کنند
و بجاش یه صفحه ی کاملا خالی می مونه،
در حدی که مث عقب افتاده های ذهنی حتی قدرت درک و تحلیل حرفای بقیه رو از دست می ده
و گنگ و گیج فقط نگاه می کنه و اگه بعدا فایل ضبط شده جلسات رو گوش نده اصلا نمی فهمه چی به چیه.

بنابراین در نهایت چیزی که واسه بکهیون مونده، معذب بودن بی حد و حصر جلوی چانیول و حرص خوردن از دس خودش و گریه های یواشکی توی دستشوییه.

از همه بدتر چانیول گفته قراره برنامه شون رو با دوتا مجری پیش ببرن، و این یعنی باید با شیولوهان که یجورایی رقیب کاریش محسوب می شه همکار بشه.

از قرار معلوم حدس بکهیون در مورد لوهان درست بوده و اون پسر خوشگل در واقع یه امگاست.
(لوهان اصالتا چینیه و بکهیون نمی دونه کدوم استان چین هست که مردمش اینقدر با ناز و قر حرف می زنن که حتی شنیدن نحوه ی تلفظ حروفشون ته دل آدم رو می لرزونه.)

و در نهایت شرمندگی باید اعتراف کنه حتی تصور اینکه با اون امگای جذاب توی یه قاب دیده بشه اعتماد به نفسش رو می گیره.

(ممکنه چانیول عمدا این برنامه رو ریخته باشه تا بکهیون متوجه تفاوت خودش با یه امگای خوشگل بشه؟ مثلا یجور متلک عملی؟!)

سر دردناک و سنگینش رو از روی میزش برداشت و به ساعت روی دیوار نگاه کرد. با بی حالی کیفش رو از روی میز برداشت و از اتاقش خارج شد.
هیچ وقت فکرش رو هم نمی کرد اینجا باشه و واسه کارش ذوق نداشته باشه.

تنها اتفاق خوب امروز این بود که کریس و جونمیون به دیدنش اومدن و کلی از دیدنش ابراز خوشحالی کردن.‌
ظاهرا اون دو نفر تونسته ان‌ خیلی خوب با هم کنار بیان (و بکهیون می تونست به وضوح ببینه که جایگاه خودش بعنوان رفیق فاب کریس رو از دست داده.)

کریس بهش گفت بخاطر اینکه بی خبر گذاشته و رفته آمریکا، به وقتش یه درکونی حسابی بهش می زنه و بهتره منتظر اون روز باشه!

و جونمیون براش‌ یه جعبه آبمیوه آورد.( به انباری تدارکات دستبرد زده بود و حتی به خودش زحمت نداده بود آرم شبکه رو از روی جعبه بکنه!)

دیشب هم کیونگسو و کای رو دید.
اونا هنوزم همون علافهای بیکاری که بودن هستن و کیونگسو گفت بخاطر افزایش کرایه خونه ها مجبور شده با کای هم خونه بشه.
و برای اینکه بتونه دوباره مستقل بشه باید بجای دو روز، سه روز در هفته بره سر کار و تنها خوبی اش اینه که کای رو کمتر می بینه!

و گرچه بنظر بکهیون کاملا تصنعی، قلبها و ستاره هایی که از چشمای کای می ریخت پایین رو نادیده‌ می‌گرفت.

زندگی همینه!
همونطوری که بکهیون توی آمریکا داشت‌ تلاش می‌کرد که زندگی کنه، توی کره هم مردم بیکار نبودن و زندگی در جریان بوده.

اونم نه یه جریان عادی.. بلکه خیلی خروشان...خیلی قدرتمند... در حدی که بعضی آدمها رو از این رو به اون رو کرده.

اینو توی پارکینگ فهمید.
وقتی دید شیولوهان منتظر کسیه و بعد چند دقیقه پارک چانیول اومد، دستشو دور کمرش حلقه کرد و با هم رفتند سوار ماشین چانیول شدن.

این همون مردی بودکه حتی توی قراراشون توقع داشت بکهیون ماشین خودشو بیاره.

اونی که آخرین بار با یه امگای زن به بکهیون
خیانت کرده بود،
حالا داشت با یه امگای مرد، به سوزی خیانت می کرد.

سرش رو روی فرمون گذاشت.
حتی توان فکر کردن هم نداشت.

Don't let me down Where stories live. Discover now