۵۷

728 237 36
                                    

"نظرت در مورد عشق چیه؟ به نظرت یه نیاز واقعیه یا چیزیه که ضرورتشو جامعه بهمون القا می‌کنه؟"

چانیول توی اتاق کنترل سر جای همیشگی اش نشسته بود و از مانیتور اصلی به‌ صورت زیبای بکهیون نگاه می کرد که مشتاقانه منتظر نظر مهمان برنامه اش سولی بود.

برای چانیول‌ عشق یه نیاز فیک نبود. یه چیزی بود که قلبش رو گرم می‌ کرد و با اینکه احتمالا اشتباه ترین حس زندگی اش بود ولی خیلی مخفیانه به زندگی اش معنا می داد.

حتی اگه عاشق کسی شده بود که بی نهایت خود پسنده و با توجه به روحیه ی بی توجه و خودخواه آلفاش اصلا اهمیتی نمی ده که سولی کسیه که‌ داستان عشق ناکامش به یه بتای‌‌ ناشناس و لو رفتن عکسای خصوصی اش، کلی براش دردسر درست کرده و باعث شده یعالمه هیت بگیره و الانم در بدترین وضعیت روحی ممکنه.

اگه به چانیول بود هیچ وقت چنین سوالی رو نمی پرسید ولی بکهیون یه مجری حرفه ایه. و این غیرقابل انکاره که همین تیزبازیا و سوالای بی پرده ی بکهیون باعث شهرت برنامه شون شده.

سولی نگاه افسرده اش رو به دوربین داد و یه نفس کم جون کشید.
چانیول حس می‌کرد این‌ دختر کاملا در معرض خودکشی یه و اگه از ضعف و بی حالی نمیره هیچ بعید نیست همین روزا خودشو بکشه.

_"عشق یه جور افسانه است. دوست داشتن حتی اگه بر مبنای ترشح هورمونها هم باشه کاملا فیکه."

بکهیون به دوربین‌ نگاهی انداخت و‌ سعی کرد سوالشو طور دیگه ای مطرح کنه‌ و بحث رو مدیریت کنه.

"یعنی می خوای بگی تا حالا عاشق نشدی؟ اصلا نظرت در مورد عشق بی حد و حصر طرفدارات چیه؟"

سولی انگشتای لاغر ولی زمختش رو که معلوم بود نتیجه ی مدتها تمرین رقص سخت و احتمالا ساعتها نواختن ساز هست‌ رو به هم فشرد.

چانیول اضطراب‌ و ناراحتی آیدل جوون رو احساس می کرد و واقعا ناراحت بود از اینکه اون رو توی چنین وضعیت معذبی می بینه.

ولی‌فارغ از همه چیز، برنامه ی اونها یه شوی‌ پربیننده اس و قراره‌ توش‌ حرفهایی زده بشه که بیننده ها خوششون بیاد و به تعدادشون افزوده بشه و بکهیون به عنوان یه مجری کار بلد اینو بهتر از هر کس دیگه ای می دونه.

سولی من من‌ کرد.
_"من...خوب...عاشق شدن‌‌ یجور احساسه که...."
و نتونست جمله شو تموم کنه و با چشمهای غمزده اش به بکهیون نگاه کرد.

بکهیون لحن دلسوزانه ای بخودش گرفت و دلداریش‌ داد.
"خدایا.. تو واقعا خوشگل و احساساتی هستی؟! الان اشک‌ طرفداراتو در میاری!"

چشمای سولی پر اشک بود‌ و مردمکشون بصورت‌ غیرطبیعی سریع حرکت می کرد.

-"من... فکر‌‌نکنم طرفدار زیادی داشته باشم...من تلاش زیادی کردم...ولی اونا می‌گن من یه امگای زشتم که سعی می کنه مثل آلفاها به نظر برسه ولی..."

و بغضشو قورت داد.
-"در نهایت یه بتای بی مصرف رو به تصویر می کشه."

بکهیون سعی کرد چاپلوسی کنه.
"اوه... اصلا اینطوری‌ نیست که کسی نگاه بدی داشته باشه. شما واقعا زیبایید. من خودم عاشق امگاهای قدرتمندم و به نظرم این فوق العاده است که شما رو یه بتا ببینند.. حتی براتون بهتره!"

اشاره ی مستقیم بکهیون‌ به ماجرای رسوایی سولی بود.‌
آلفا به دوربین‌ نگاه کرد، لبخندی زد و ضربه ی آخر رو وارد کرد.
"بخصوص وقتی عکساتون بدون لباس زیر رو تو اینستا می زارید."

سولی لبش رو گزید و چانیول حتی از این فاصله می تونست لرزش دستها و لبهاش رو ببینه.
_"ولی من‌ یه امگام و دلم نمی خواد کسی منو بتا ببینه. من وقتی لباس زیر نمی پوشم..."

بکهیون‌ سریع حرف سولی‌ رو  قطع کرد و به دوربین نگاه کرد.
قطعا داستان لباس زیر نپوشیدن سولی و هیتهای ناجوری که بخاطر اون کارش گرفته بود می تونست موضوع داغ برنامه ی بعدیشون باشه. 

"خوب بیننده های عزیز! خیلی حیف شد که وقت برنامه مون‌ اجازه نمی ده بیشتر با آیدل محبوبمون حرف بزنیم. مطمئنم اگه‌ ریتینگ برنامه بالاتر بره و ببینیم شما به این برنامه علاقه داشتین حتما دوباره خانم سولی رو دعوت می کنیم و در مورد اینستاشون بیشتر حرف می زنیم!

من بیون بکهیون هستم و شما بیننده ی گفتگوی زنده ی من با آیدل نسل جوان سولی بودید، تا برنامه ی بعدی خدانگهدار و فایتینگ!"

حرفه ای محض!

شاید بشه گفت تنها هنر چانیول استفاده از نفوذ، پول و روابطش توی راضی کردن افراد و منیجراشون واسه شرکت توی این برنامه است و اگه بکهیون نبود که برنامه رو عامه پسند کنه هیچ وقت نمیتونستن اینطور بدرخشند.

اشاره های مداوم و تقریبا سربسته به شایعات و مسائل پرحاشیه ای مثل لباس زیر و تشنه نگه داشتن بیننده ها واسه اینکه به این برنامه رای بدن و دنبالش کنن یکی‌از تکنینکهای بکهیونه که توش فوق العاده عمل می کنه.

حتی پیشنهاداش واسه دعوت از مهمونها همیشه بهترینه و توجه ویژه ای به اخبار سایتهای زرد و شایعات مورد علاقه ی مردم داره.

و پرطرفدارترین شایعات هم قطعا مسائلی مثل رسوایی های اخلاقی و جنسی بین نژادها هست که توی جامعه ی سنتی اونها خیلی زود سر و صدا می کنه.

چانیول هنوز توی اتاق رژی بود و با اینکه دلش می خواست بره و دختر مضطرب رو آروم کنه ولی جرات روبرو شدن با بکهیون رو نداشت و ترجیح داد مثل همیشه اونو از مانیتور دنبال کنه.

بکهیون لیوان آبمیوه رو دست سولی داد و  دستهای لرزونش رو نوازش کرد و چانیول یه لحظه خودشو جای سولی تصور کرد.

هیچ بعید نبود که جلوی اون آلفا خودشو ببازه و بدتر از سولی دست و پاش به لرزه بیفتن و رسواش کنند.

و تازه آخرش که چی؟ اگه مثل سولی لو می رفت و بقیه از گرایشاتش باخبر می شدن، چه هویت واقعی اش رو میشد یا نه، داستان اون تبدیل به یه افتضاح واقعی میشد و کاملا مناسب برنامه هایی مث برنامه ی خودشون بود.

در اون صورت قطعا اولین کسی که مشتاق بود دعوتش کنه و به ریشش بخنده و واسه خودش مشتری جمع کنه بکهیون بود.

و چانیول هیچ وقت رویای چنین افتضاحی رو نداشت.

Don't let me down Where stories live. Discover now