۱۹

1.1K 321 24
                                    

دیروز پارک‌‌چانیول‌از بکهیون خواهش کرد که توی اداره یجوری رفتار کنه که انگار با هم رابطه ای ندارن، چون ممکنه به هر دلیلی بعد دیت گذاشتناشون، نخوان با هم ادامه بدن و چانیول ترجیح می ده اون موقع، روند قبلی زندگی خودشو داشته باشه و به عنوان یه بتا شناخته بشه.

چی؟

واقعا منطقیه که آدم اول رابطه اینقدر منطقی رفتار کنه؟!  

واقعا جا نداره بکهیون یه درکونی نصیب این بی لیاقت کنه و پاشو از زندگیش ببُره؟

حالا خوبه اینطوری نیست که بکهیون عاشق و دلسوخته ی چانیول باشه، وگرنه واقعا ناراحت می شد!

بابا حداقل کارشو که بهش پس بده!

راستش اوایل اون چشم انتظار بود که چانیول بیاد به پاش بیفته التماس کنه که برگرده مجری گریشو از سر بگیره و اونم ناز کنه و نره.

ولی هر چی نشست دید چانیول هیچ چی نمی گه.
بنابراین خیلی زود طاقتش تموم شد و توی یکی از قراراشون ازش پرسید چرا اونو بر نمی گردونه سر کارش،
و چانیول هم جواب داد از لحاظ حرفه ای درست نیست زود به زود نظرشو عوض کنه و جلوی بقیه ی کارمندا وجهه ی خوبی نداره‌.

وجهه؟
اخراج کردن یه مجری کار بلد وجهه ی خوبی داره؟
منطق چانیول فقط توی شخم زدن زندگی و اعصاب بکیهون کار برد داره؟

بکهیون احساس "دوست نداشته شدن" می کنه.

ولی اگه اون آلفا واقعا نمی خوادش، چرا داره باهاش ادامه می ده؟

چرا با هم به قرارهای خشک و بی معنی آخر هفته هاشون توی رستورانهای شلوغ و ارزون پایین شهر می رن؟

چرا یه ماهه داره جیره ی شبانه یه دونه اسمس شب بخیرشو از پارک چانیول میگیره؟

اگه بکهیون دست و بالش بسته نبود و می تونست اون  روی امگای هورنیشو رو کنه، خیلی زود کاری کنه که پارک چانیول اسیر و  شیفته اش بشه.

(و حیف که این یه چاقوی دوسره، چون یه احتمالش هم اینه که چانیول همه جا جار بزنه که اون یه امگاس و حتی میتونه راحت و بدون هیچ دردسر قانونی اخراجش کنه و به همین سادگی سرنوشت بکهیون برسه به فاحشه خونه های ارزون اطراف شهر.)

اَه.

شما فکر کن‌ چقدر محاله که بخوای بدون بوس و بغل و مسائلی از‌ این دست این قضیه رو هندل کنی.

خوب... در واقع یه راه هست.

اینکه شما خیلی همه چی تموم باشین‌‌ و در رشته ی خودتون سرآمد روزگار تا اون یه دل نه صد دل مقهور و بدبخت شما بشه. ( اینطوریه که شاگردا عاشق معلمای پیر و زشتشون می شن.)  

امممم....یه راه دیگه ام هست.
اینه که تک وارث یه خانواده ی خیلی ثروتمند باشین که یه شرکت چند ملیتی داره.

( این مورد گرچه نود و نه درصد قهرمانهای فیک ها رو تشکیل می دن، متاسفانه تو واقعیت فقط شامل یک ده هزارم از مردمن و اکثرشونم مردای کچل زن و بچه دارن که به امید رسیدن خبر مرگ باباهاشون، چشماشون به در خشک شده.)

یا اینکه یه چهره ی آیدل گونه داشته باشین که همه با دیدن شما هل کنن و از خجالت سرخ بشن و چاره ای جز افتادن توی عشق شما نداشته باشن.( ر.ک مورد لیسا مانوبان، ص ۹۷۴۶۷۴، مبحث کریس)

یا اینکه در اخلاق و تقوای الهی یگانه ی روزگار باشین و بقیه عاشق اخلاق نیکوی شما بشن... ( رو این گزینه  خیلی حساب نکنین، آخرین موردشون مسیح بود که در نهایت به صلیب کشیدنش!)

کی فکر‌می‌کنه بکهیون ممکنه یکی‌از ویژگی های بالا رو داشته باشه؟

بکهیون مجبوره با واقعیتهای کثیف و غمناک‌ زندگی خودش کنار بیاد.

واقعیت هایی مثل سوالهای احمقانه آخر شب پارک چانیول، که وقتی میخوان برن خونه هاشون از بکهیون می پرسه که چرا ماشینش رو نمیاره.

و بکهیون روش نمیشه بگه واسه اینکه توی ابله منو برسونی.

و باورتون بشه یا نه، اون داستانهای بوس موقع خدافظی و برنامه های خاک برسری ازین دست، همه شون شایعه ان! (حیف اون همه قرصها و شاتهای پیشگیری که بکهیون قبل قرارهاش مصرف می کنه.)

زندگی
خیلی کسل کننده است.

Don't let me down Where stories live. Discover now