۳۴

1K 305 50
                                    

چه فرقی می کنه که اوه سهون واقعا بکهیون رو دوست داشته باشه و عاشقش باشه و بخاطر عشق بکهیون، نقشه کشیده باشه که همسایه اش بشه و در نهایت به فاکش بده

یا اینکه صرفا یه همسایه ی عادی باشه که بخاطر فرومونهای قوی امگای توی هیت جو گیر بشه و به فاکش بده؟

نتیجه به هر حال یکیه و چیزی که واسه بکهیون باقی مونده، درد باسنه که بعد یه هفته هنوزم که هنوزه گاهی اذیتش می کنه. 

البته این درد می تونست قابل تحمل تر باشه اگه گزینه ی یک صحیح می بود و سهون عاشقش می بود.

و از ازون بهتر اگه سهون‌ همون خلافکار خفن امگا بازی بود که بکهیون فکرش رو می کرد‌ و بعد عاشقش می شد و بخاطر عشقش تمام الواطی های گذشته رو رها می کرد و دور جرم و گناه و امگابازی رو خیط می کشید و توبه کنان به درگاه معشوق نازنینش بکهیون پناه می برد.

ولی در کمال تاسف معلوم شد سهون یه آلفای نازک نارنجی تن پروره که چون فامیل یکی از مسئولای انجوی عدالت_برای_امگا بوده (که حالا تبدیل به یه سازمان پر طمطراق غیرانتفاعی شده و پول کلانی داره،) اونجا شاغل شده

و همه‌ی اون امگاهای خوشگلی که خونه اش رفت و آمد دارن واسه جلسات عدالت_برای_امگا اس که تو خونه ی سهون برگزار می شه و سهون کسیه که به امگاها و آلفاهای حامی حقوق امگاها خط میده و پیام های لیدر رو بهشون ابلاغ کنه.

( صداهای ناجوری که شبها از خونه ی سهون میومدن هم صرفا صدای فیلم های بی تربیتی بودن که این آلفای منحرف عادت داره با صدای بلند پخششون کنه تا جلوی تلوزیون خوابش ببره)

و الانم ماموریت گرفته بیاد همسایه ی بکهیون بشه و مثلا مواظبش باشه تا امگای آسیب دیده، بصورت پنهانی تحت حمایت باشه
و حتی کلاسهای مشاوره ی خانم ویلسون محصول ذهن پر نبوغ سهون بوده.

بکهیون از صمیم قلب دلش می خواد انگشت فاکش رو توی باسن این آلفای احمق فرو کنه و انتقام تک تک لحظات دشوار کلاس خانم ویلسون رو بگیره.

و حتی یه درصدم احتمال ندین‌که دلش بخواد به پیشنهاد آلفا واسه ادامه دادن رابطه شون جواب مثبت بده.

سهون با چشمای مشتاق و منتظر به بکهیون زل زد.
بکهیون روش  رو برگردوند و دماغش رو واسه آلفا چین داد.

"واقعا فکر می‌کنی به یه خائن جواب مثبت می دم؟"

سهون‌ اخم کرد و با نگاه گیجش از بکهیون توضیح خواست.

"من بالاخره امانت بودم دس تو! تو به اونا قول داده بودی مواظبم باشی نه اینکه باهام بخوابی."

سهون خنده اش گرفت.
"نه اینکه خودت این‌ وسط هیچکاره بودی و نیومدی یه آلفای معصوم رو که بخاطر فرومونهای وسوسه کننده ات خودشو تو خونه اش حبس کرده بود اغفال کنی."

بکهیون سریع انکار کرد.
"معلومه که نمی خواستم! من تو هیتم بودم و کارهام غیرارادی بود."

ایندفعه نوبت سهون بود که چشماشو ریز کنه و دماغش رو واسه بکهیون‌ چین بده. 

"چرت نگو بکهیون! من دارم واسه عدالت برای امگا کار می کنم و درباره ی امگاها کلی اطلاعات دارم. اگه تو نمی خواستی با من باشی هیچ وقت نمیومدی دم در خونه ام.
هیت قرار نیست امگاها رو واسه رابطه از خود بی خود کنه، درست همونطوری که فرومون امگا، آلفاها رو وحشی نمی کنه.
آخرش این انتخاب خود آدمه که بخواد با یکی رابطه داشته باشه یا نه، و منم انتخاب کردم که باهات باشم."

بکهیون ساکت شد.
واقعیت انکار نشدنیه.

"تو بالاخره یه روز بر می‌گردی کره. اون موقع بخاطر من خجالت نمی کشی؟ روت میشه به پدر و مادرت بگی با یه امگای مرد رابطه داری؟"

سهون دست بکهیون رو گرفت و نوازشش کرد‌.
"اگه ما بتونیم یه رابطه ی طولانی و سالم داشته باشیم، من با افتخار تو رو بهشون معرفی می‌کنم."

بکهیون غرغر کرد.
"اولش آدم جوگیره ولی وقتش برسه‌..."

سهون حرفش و قطع کرد.
"حتی قبل اینکه بیام آمریکا، با یه امگای مرد رابطه داشتم و اگه اون ولم نمی کرد حتما به پدر و مادرم معرفی اش می کردم."

بکهیون لباشو جلو داد و انگاری‌که داره فکر می کنه به یه جا خیره شد.
"هنوزم باید فکر کنم."

سهون انگار از بازی بکهیون سر درآورده باشه خندید و دستشو دور بازوی بکهیون حلقه کرد.

"عاشق اینم که ادا تنگا رو در میاری اونم وقتی که یه امگای شجاعی و خودت واسه رابطه پیش قدم شدی."

و پیشونی بکهیون رو بوسید.
" من عاشق شجاعتت شدم!"

سهون عاشقش بود؟
اونم بخاطر تصمیم احمقانه ای که گرفته بود؟
واقعا آلفاها غیرقابل درک هستن!

بکهیون حس می کرد کمی‌ تا قسمتی درد باسنش قابل تحمل شده!

باید به خودش دوباره شانس عاشق شدن می داد؟

Don't let me down Where stories live. Discover now