part 16

526 54 42
                                    

حدود یک ثانیه بعد از اینکه زنگ در به صدا در اومد، هیوک خودش رو به در رسونده بود و در رو باز کرد.
اون جین با لبخند ناشی از خوشحالی جلوی در ایستاده بود و بلافاصله بعد از باز شدن در، پرید بغل هیوک. در حالی که توی آغوش هیوک بالا و پایین می پرید جیغ جیغ کنان گفت:« وایــــــــی هیوک نمیدونی چقدر خوشحالم. »
هیوک که حتی یه کلمه از حرفای اون جین رو هم نفهمیده بود گفت:« چی شده اون جین، زهره ترک شدم خواهر. »
ناگهان اون جین متوجه سنگینی نگاه من، تهیونگ و بچه ها شد و هیوک رو ول کرد و به سرعت طرف ما دوید. من انتظارش رو نداشتم که اول سراغ من بیاد اما اومد، دو تا دستامو گرفت و لبخندش حتی گشاد تر شد. « یونگ، یونگ، یونگ؛ حدس بزن چی شده. زودباش حدس بزن. »
گیج شده بودم، اول فقط به صورت رنگ پریده و سرشار از انرژیش خیره شدم. درست مثل بمبی از انرژی بود که هر لحظه ممکن بود منفجر بشه. آب دهنمو قورت دادم.
« چـ- چی شده؟ جینا منـ- من نمی فهمم چی میگی. مشکلی پیش اومده؟ »
صدام، برخلاف میل باطنیم، لرزید و طوری به نظر میومد انگار بیشتر نگران شده ـم تا سردرگم. ولی اون جین اصلا اهمیتی نداد و با شور و اشتیاقی مضاعف سرشو به علامت نفی تکون داد. « نه اتفاقا قضیه خیلی خیلی هیجان انگیزه. حالا خانوم خوش شانس، اگر تونستی این یکی رو هم درست حدس بزنی بهت جایزه میدم. »
من که دیگه واقعا نمی فهمیدم اون جین داره راجب چی حرف میزنه ناخودآگاه چینی به ابروهام دادم و آه کشیدم:« جون به لبم کردی جینا. بگو دیگه. »
- باشه اصلا خودم میگم.
و قبل از اعلام کردن خبرش نفس عمیقی کشید. « یادته بهت گفتم باید کریسمسو با ما بگذرونی؟»
+ خب آره.
- از طرف مدیریت شرکتی که توش سرمایه گذاری کرده بودم دعوت شدم تا برای تعطیلات تا سقف ده نفر رو با خودم ببرم یه هتل درجه یک توی برلین. منم میخوام خانواده ـم رو به همراه تو با خودم ببرم اونجا تا حسابی خوش بگذرونیم.
به گمونم فقط دهن من نبود که با شنیدن حرف اون جین باز مونده بود.

چند لحظه بعد، همه داشتیم بالا و پایین می پریدیم و فریاد می کشیدیم. حتی تهیونگ و هیوک که قبلش کمی دپرس شده بودن، همدیگه رو بغل کرده بودن و جیغ می کشیدن. دیدن اون صحنه ی برادرانه، لبخند گرمی روی لبای من و اون جین نشوند و موجب شد همونجا ثابت وایسیم و تماشاشون کنیم. خیلی بامزه و البته خنده دار بود که اون دو تا رو اونجوری در حال هورا کشیدن ببینم. پس این واقعیت دو برادره...

« تازه یونگ هوآ خانوم. اتاق تو و تهیونگ رو توی هتل یکی رزرو کردم. » اون جین کنار گوشم زمزمه کرد. لبخندم خشکید و چشمام در حد سکه گشاد شدن. لکنت زبون گرفتم.  « یعنی میگیـ- تو هتل... من و تهیونگ... با هم... هم اتاقیم؟ » دو کلمه ی آخر رو اونقدر آروم گفتم که احساس کردم اولش اون جین متوجهش نشد، اما بعد رضایتمندانه سرشو به علامت آره تکون داد.
توی نگاهش رگه هایی از شیطنت دیده میشد که دوستش نداشتم. نیاز داشتم در جا یکی رو خفه کنم تا عقده ـم خالی بشه. این برای من و تهیونگ واقعا زیاده روی بود ولی اگر من شکایتی هم می کردم، کجا بود گوش شنوا؟
تهیونگ و هیوک از آغوش هم جدا شدن و وقتی عکس العمل ناگهانی و خنده دارشون رو بررسی کردن فورا چند قدم از هم دور شدن و کاری کردن من و اون جین بزنیم زیر خنده و قاه قاه با صدای بلند بخندیم.
.
.
.
بعد از صرف شام و اجرای آهنگ " Safe and Sound" از تیلور سوییفت، توسط من و تهیونگ، لی جونگ و سومین رو بدرقه کردیم و همگی نفس راحتی کشیدیم.

𝘔𝘺 𝘞𝘰𝘳𝘭𝘥 , 𝘠𝘰𝘶𝘳 𝘋𝘳𝘦𝘢𝘮 | 𝘒𝘛𝘏 ༊Onde histórias criam vida. Descubra agora