میگن پنجتا چیز رو توی زندگیت نمیتونی برگردونی:
«کلمات بعد از گفته شدن»
«فرصت از دست رفته»
«اعتماد از دست رفته»
«عمر از دست رفته»
«حس از بین رفته»
یک روز و روزگاری فکر میکردم شاید آدمایی که چنین نعمتهای گرانبهایی رو از دست میدن، افراد خاصی هستن،
افرادی که از همه چیز غافل شدن،
دست کشیدن،
تسلیم شدن.
افرادی که من جزوشون نبودم،
و گمان میکردم هیچوقت جزوشون نخواهم بود.
دنیای شیرین کودکی،
کابوسهای شبانهی بچگیهام رو از یادم پاک میکرد.
تا زمانی که ناگهان بیدار شدم و دیدم کابوسهام به واقعیت تبدیل شدن.
خیلی زود فهمیدم که دارم درون کابوسهام زندگی میکنم.
اون موقع دیگه دنیای کودکیای وجود نداشت؛
اصلا دنیایی نبود!
وقتی دنیا روی سرت خراب بشه،
بدتر از هر آواری بهت آسیب میزنه.
حتی بدتر از یه زلزله، انفجار یا...
تصادف.
و وقتی من به خودم اومدم...
همهی اون پنجتا چیز رو از دست داده بودم.
به همین آسونی؛ من جزوی از اونا شدم.
از آدمهایی که غافل شدن،
ترسیدن،
تسلیم شدن.
اما اگر جرئتش رو داشته باشی که خطر کنی،
همیشه میتونی امید رو در ناامیدی بیابی.
در رابطه با من،
فقط یکیش...
فقط یکی از اون پنج چیز برگشت.
تنها و تنها...
اون حس بود که برگشت پیشم.ناگاه نفسمو حبس کردم و امیدوار بودم ضربان قلبم، به اندازهی خودم، برای تهیونگ قابل شنیدن نباشه. گرمای زیر پیراهنم پوستم رو میشکافت و حتی پایینتر از اون، درون قلبم نفوذ میکرد؛ قلبی که فریادهای کرکنندهش قفسهی سینهم رو به لرزه درآورده بود.
زبونم بند اومده و کاری کرده بود توانایی پاسخگویی رو از دست بدم. اولین اشتباه میتونست آخرین اشتباه باشه. فقط یک حرف، یک واکنش کافی بود تا اون آرامش منتهی بشه به فاجعهای که نمیشد به آسونی جمعش کرد.زبون تهیونگ روی لباش کشیده شد و خیسشون کرد.
ستارهها درون چشماش درخشیدن و خیلی زود رنگ قهوهای روشن به تیلههای شفافش برگشت.
تو اون لحظه، حاضر بودم قسم بخورم چیزی توی عمق چشماش دیدم – چیزی همجنس سرزنش... سرزنش وجدان خودش.
با این وجود، سکوت بینمون حجم زیادی از حرفهای ناگفته رو با بیپروایی جار میزد.«فکر نمیکنم جشنواره منتظر ما بمونه درسته؟» صرفا خواستم یه چیزی گفته باشم تا جلوی اون سکوت شرمآور رو بگیرم.
تهیونگ نگاهش رو از چشمام دزدید و در حالی که به نظر میرسید داره قبل از جواب دادن، حرفش رو مزهمزه میکنه، کراواتش رو صاف کرد؛ و بعد دستاش سر جای اول – توی جیباش – برگشتن و همزمان ابروهاش بالا کشیده شدن. «ما جشنواره نمیریم!»
KAMU SEDANG MEMBACA
𝘔𝘺 𝘞𝘰𝘳𝘭𝘥 , 𝘠𝘰𝘶𝘳 𝘋𝘳𝘦𝘢𝘮 | 𝘒𝘛𝘏 ༊
Fiksi Penggemar" با لـحن شیرین و صداے دورگهے جذابش زمزمه ڪرد : - میدونــے ... گاهــے عشق براے تلافــے چنان زخم هاے عمیقــے درون قلبامون به وجود میاره ڪه فقط خودش توانایــے تسڪین دادنشون رو داره " - دنیاے من ، رویاے تو 📚