part 30

341 82 32
                                    

[The enemy/andrew belle]

نزدیک غروب افتاب، کامروی مشکیه درک هیل از داخل جاده ی جنگلی به طرف محل قرارگاه که داخل جنگل بود حرکت کرد. بانی روی صندلی جلو کنارش نشسته بود و سکوت سنگین بینشون خبر از پریشونی افکارشون میداد. دریک در طول راه تمام فکرش پیشه استایلز بود
که الان "حالش چطوره؟ هنوز بیهوشه؟بی قراری میکنه؟درد میکشه؟"

از اونجایی که ازش دور بود کاری از دستش برنمیومد پس اجازه داد تا این افکار مغزشو ببلعن و عذابش بدن
بخاطر استایلز هم که شده باید تلاششو میکرد تا اسکات رو نجات بده و سالم و سلامت به خونه برش گردونه

وقتی بالاخره به محل قرارگاه رسیدن پرده ی افکار سمج رو کنار زد و اخم تندی روی پیشونیش شکل گرفت
اول بانی و بعد دریک از ماشین پیاده شد. در نگاه اول جرارد که جلوی ۵ تا گرگینه ای که مثل بادیگار دورشو گرفته بودن وایساده بود رو شناختن‌

نمیتونستن باور کنن که این مرد از نوه ی خودش به عنوان گروگان استفاده کنه. ولی این اتفاق افتاده بود و اوناهم برای جلوگیری از اسیب بیشتر جلو اومدن

جرارد پوزخند کریهی زد و چشمای درخشان زردشو به رخ دریک کشید: تصمیم درستی گرفتین
و با سر به یکی از مردا که ظاهرا یه امگا بود اشاره کرد جلو بره و جادوگر رو تحویل بگیره
اما قبل از اینکه دستش به بانی بخوره الفای خشمگین گله ی متحدین جلو اومد و با نگاه تهدید امیز ترسناکی امگارو مجبور کرد عقب نشینی کنه:اول اسکات

خنده ی رو مخ جرارد توی گوشش پیچید:انقدر ترشرو نباش دریک.من سر حرفم میمونم
دریک جوری که انگار جک سالو شنده باشه تک خند پر حرصی زد و دوباره به حالت ترسناک و جدیش برگشت:انتظار داری به "تو" اعتماد کنم؟!اول اسکات
کلمه ی تو رو جوری به زبون اورد که انگار داره راجب یه تیکه اشغال صحبت میکنه و این باعث شد لبخند از روی لبای مرد حریص بپره

با اشاره ی جرارد یکی از مرده از حلقه ی محافطا جدا شد و به دل جنگل رفت
تا وقتی که برگرده نگاه های تند دریک و جرارد به همدیگه تیر پرتاپ کردن درحالی که بانی با ارامش و اسودگی خاطر کامل افرادی که اونجا بودن رو انالیز میکرد.حتی بوی ذره ای ترس از سمتش حس نمیشد. به قدری با اقتدار و غرور بقیه رو نگاه میکرد که انگار ملکه ایه که برای برقراری صلح قراره فداکاری کنه

همه ی گرگینه های بیکن هیلز خوب میدونستن این رفتار و طرز نگاه توی تمام اعصای گله ی متحدین هست. اونا به قدری قدرتمند و اصیل بودن که بین تمان گرگینه های جهان مثل خانواده ی سلطنتی شناخته شن
همشون میدونستن که حتی اگه الفای ناشناس و شکارچی سابق خیانتکار که به تازگی وارد گله اشون شده سعی کنن مقابلشون قرار بگیرن نمیتونن اونارو نابود کنن
در هرحال اعضای بیچاره گله ی بیکن هیلز چاره ای جز اطاعت از سردستشون نداشتن وگرنه براشون گرون تموم میشد

He's My WolfWhere stories live. Discover now