Part 6

621 121 58
                                    

پارت جدید اوردم براتون😏

به طرز عجیبی بعد از شروع کردن این فن فیک کلی ایده راجب استرک به مخم زد...
ولی فعلا رو همین تمرکز میکنم که تموم شه😑😐

کلا خواستم خبر بدم شاید چند تا فن فیک کوتاه تر هم از استرک یهو آپلود کردم...خدارو چه دیدی

خب خب بریم که با بقیه ی شخصیتای فیک اشنا شیم
ووت و کامنت یادتون نره😉❤

پورشه ی قرمز 196 رو جلوی کرکره ی پارکینگ پارک کرد. کرکره پایین بود با اینحال میتونست حدس بزنه ماشینای برادر و خواهرش الان اونجا اطراق کردن پس جا برای عروسک قدیمیش نبود.

کیفشو از روی صندلی کمک راننده برداشت و پیاده شد.سویچ رو توی جیب جینِ راسته ی خاکیش گذاشت. درحالی که آستین پیرهن چارخونه همرنگ با شلوارشو تا میزد به طرف در ورودی رفت.

هنوز به ایوون نرسیده بود که صدای کرولاین به گوشش رسید که داشت ماجراهای اولین روز کاریش توی کافی شاپ رو با کلی آب تاب و لحن هیجانی فوق کیوتش تعریف میکرد.

با تصور صورت درخشان و خوشحال دختر لبخند محوی روی لبش نشست. تا به پادری رسید در براش باز شد. زنی قد بلند با موهای بلوند کوتاه برای خوش امد گویی بهش اومده بود

+فریا...
-به موقع رسیدی

سری براش تکون داد و راه اتاق نشیمن رو در پیش گرفت. وقتی به اونجا رسید به چهارچوب ورودی تکیه داد و به خانوادش که هنوز متوجه ی اومدنش نشده بودن زل زد

نیکلاوس درحال پر کردن گلس برای خودشو دیمن بود و ربکا در حالی که روی دسته ی مبل راحتی نشسته بود به حرفای کرولاین گوش میداد

کرولاین از دستاش برای توضیح اوضاع کمک میگرفت و هر ازگاهی با چند قدم موقعیتشو تغییر میداد و به پسرا نگاهی میکرد: خلاصه از شانس من دعوای بین اونا بالا گرفت. از اون جایی که نمیدونم رییسم کجا غیبش زده بود فقط من و لیلی دوتا دختر دست تنها بودیم.اگه کاری نمیکردم کافی شاپ رو روی سرشو خراب میکردن. پس با سینی که تو دستم بود کوبیدم تو سر یکیشون و متاسفانه سینی شکست

دیمن گلسشو برداشت و محتویاتشو مزه مزه کرد:سینی؟؟نگرانیت فقط سینیه؟

کرولاین چند دسته از موهاشو که روی صورتش ریخته بود رو کنار زد و پشت گوشش جا کرد:خب مجبور شدم خسارتشو بدم. با اینکه من کاملا بی تقصیر بودم

وقتی قیافه متعجب کلاوس و دیمن و نگاهشون به همدیگه رو دید و صداشو بالا برد: اون حرکت فقط دفاع از خود بود. اصلا میخوام برم ازشون شکایت کنم

دست به سینه بهشون پشت کرد و به سمت ربکا که میخندید برگشت
ربکا از جاش بلند شد و دستاشو قاب صورت دختر کوچولو گذاشت: بهت گفتم که لازم نیست کار کنی. میتونی استعفا بدی و بیخیالش بشی

He's My WolfWhere stories live. Discover now