part 11

567 115 129
                                    

پارت جدید...
زیاد به هشتگ رو پوستر دقت نکنین...موقع ادیت هل شدم
ووتا کم شده😒😒
میخونین ووت نمیدین؟؟ریلی؟
این تو مرام ما نبود دوستااان
متاسفانه ادم دل رحمی هستم و نمیتونم تهدید کنم که پارت نمیزارم😑 ووتم ندین میزارم
ولی شما هم معرفت به خرج بدین پلیز...

تمام راهو بدون رد و بدل کردن حتی یک کلمه طی کردن. دریک پشت فرمون نشسته بود و سعی میکرد با فکر کردن به ماجرای توله گرگ آلفا ذهنشو از حرفای دردناک استایلز منحرف کنه.

استایلز هم خودشو مشغول تماشای جاده نشون میداد. در حالی که تو ذهنش به این سوال که "چجوری دریک رانندگی یاد گرفته " فکر میکرد

جفتشون بعد از بحثی که توی مدرسه داشتن سکوت و فاصله رو ترجیح میدادن.

وقتی به خونه رسیدن استایلز سریع به راه پله پناه برد و توش گم شد
دریک میدونست اون به اتاقش نرفته و فقط داره وانمود میکنه تا بتونه راحت به صحبت دریک و نواه گوش بده.
اونم جوری نشون داد انگار متوجه حضور ضایع پسرک توی راه پله ی تاریک نشده

روی کاناپه ی تک نفره نشست و منتظر شد تا نواه برگه های پخش و پلا شده ی روی میز عسلی رو جمع کنه و خبرشو بده
نواه بعد از تمیز کردن میز چوبیه گرده وسط سالن خودشو روی مبل سه نفر رها کرد و نفس راحتی کشید:عموتو پیدا کردیم. قراره فردا بیاد کلانتری

دریک یه پاشو روی اون یکی انداخت و دستاشو روی دسته ی کاناپه گذاشت:پس بالاخره میبینمش.

گلوشو صاف کرد و لبخند محوی زد که باعث تعجب نواه شد:ممنون بابت پیگیریتون و ببخشید که این مدت بهتون زحمت دادم
نواه با کمک آرنجش صاف تو جاش نشست. کلمات مودبانه ی مرد جوون به اندازه ی کافی باعث تعجب بود.چه برسه به لحن خداحافظی مانندش

+یجورایی حرف میزنی انگار میخوای بری

-قصدشو دارم

صدای خفه ی استایلز که زیر لب "یا خدا اخه چرا" رو زمزمه کرده بود از گوشش دور نموند. توقع این واکنش رو نداشت اما حتی همین جمله هم براش دلگرمی به حساب میومد. یعنی پسرک بهش اهمیت میده؟ نمیخواد اون بره؟؟

سنگینی نگاه نواه رو روی خودش حس کرد. چونشو خاروند و به زانوش خیره شد تا با مرد مسن چشم تو چشم نشه: با کمک آرجنت همین روزا یه خونه میخرم. اگه همه چیز خوب پیش بره حتما یه روز مهمونتون میکنم

نواه سرشو تکون داد و کمی خودشو جلو کشید:خودت بهتر میدونی. لازم نیست عجله کنی. تا هر وقت که بخوای میتونی اینجا بمونی.

اینجا بود که صدای قیژ قیژ پله ها بلند شد و پشت سرش صدای کوبیده شدن در. واقعا اون بچه ناراحت شده بود؟

He's My WolfWhere stories live. Discover now