Last part

508 85 60
                                    

[If these walls could speak/Clouds ,Jon Aldara]

در چهار ساعت اول بعد از بردن استایلز به سردخونه ، با کمک ملیسا مدام بهش سر میزدن و وضعیتشو بررسی میکردن
کرولاین،جکسون،آلیسون،لیدیا ،مالیا ،بانی و لیام کسایی بودن که به نوبت شیفت وایمیستادن و حال پسرکی دیگه نفس نمیکشید رو چک میکردن
تنها نواه و دریک بودن که تمام وقت داخل سرد خونه به امید باز شدن چشای شکلاتی درخشان ایستاده بودن

آرامش ظاهری دریک بعد از گذشت چهار ساعت درهم شکست و خشم غیر قابل کنترلش منطق و عقلشو درهم بلعید تا اونو به یه گرگ خشمگین تبدیل کنه ولو تحمل کرد که البته بدون خسارت نبود. شکوندن وسایل تو سردخونه و درگیر شدن با جکسون اونو تا دو ساعت بعد که شروع نیمه شب طولانی بود توی حالت انسانیش نگه داشت

اما بالاخره تسلیم ناامیدی شد و درهم شکسته و سر خورده از سردخونه بیرون اومد
به دیوار سفت و سرد تکیه کرد ولی کافی نبود برای سر پا موندش
پس سر خورد و روی زمین نشست
لکه های سیاه غم که از قلبش نشات میگرفت از چشماش جاری شد و از انتهای بینی روی پارکت زیر پا چکید

لیام تنها کسی بود که جرعت کرد به قصد دلداری کنار الفا بشینه
بازوی پدر رو تو بغل کشید و سر روی شونه های خمیدش گذاشت ولی کلمه ای به زبون نیاورد
میدونست کلمات دیگه بدرد نمیخورن و کار ساز نیستن
هیچی کار ساز نیست تا درد قلبی که هزاران بار شکسته رو آروم کنه
فقط یک نفر میتونست اینکارو کنه که زندگی بی رحمانه اون شخص رو هم ازشون گرفت
استایلز باهوش ،شاد و شنگول چنان بخواب ابدی رفته که انگار هیچوقت زنده نبوده
لبای صورتی رنگ حالا به کبودی مرگ در اومده بودن و پوستش یخ زده و سفید تر از همیشه بود

دو عقربه روی عدد ۱۲ به همدیگه پیوستن و اینجا بود که دریک از جا پرید تا از مهلکه ی غیر قابل تحمل فرار کنه
پاش که به چمن نمناک جنگل رسید جهشی زد و در یک چشم برهم زدن با پنجه های پوشیده با خز و چنگال روی زمین فرود اومد و تو دل تاریکی گمشد

بعد از اون کسی نتونست باهاش تماس بگیره و تا سه صب هیچ خبری ازش نشد
بعد از تغییر شیفت ، کریس آرجنت وظیفه ی خطیر رسوندن کرولاین ، لیام و مالیا رو قبول کرد و بچه هارو به عمارت برد تا کمی استراحت کنن
اونجا بود که همه از غیب شدن دریک خبر دار شدن

بخاطر بیقراری های لیام چند نفری تصمیم گرفتن دنبالش برگردن
لیام و تئو باهم یه تیم شدن تا منطقه ی حوالی بیمارستان رو بگردن
کریس هم با پیتر راهی شد تا مکان های قدیمی که بهش مشکوک بودن رو بگردن
و همونجور که انتظار میرفت خانواده ی سالواتور کک شون هم نگزید و واکنش خاصی نسبت به الفای گمشده نشون ندادن

[Dynasty /miia]
از طرفی هایلی هم یکجا ننشست
چند دست از لباسای دریک رو توی کوله پشتی گذاشت و توی جنگل براه افتاد. از حس دردی که خودش هم حسش میکرد کمک گرفت و نسیم خنک شبانگاهی رو بو کشید برای پیدا کرد مرد گرگی
رد رایحه ی غم آمیخته به خشم برافروخته رو گرفت تا به پرتگاه رسید
بی شباهت به لبه ی دنیا نبود

He's My WolfTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon