Chapter 3

148 47 31
                                    

صدای رعد و برق میون کلام آقای بین، دبیر انگلیسی، پرید و نگاه بیشتر بچه ها رو معطوف آسمون کرد. شاید خشم و دعوای اون ها برای همه لذت بخش تر بود، مثل تمام اوقات دیگه که زمانشون رو توی راهروها صرف فیلم گرفتن از خرد شدن استخون های افراد بی دفاع میکردن. این بود حقیقت این مدرسه... راستی اسم مدرسمون چی بود؟

با صدای افتادن خودکار فرد کناریم روی زمین کمی از جا پریدم ولی چشم از اون بارون پاییزی نگرفتم. این قطره ها زندگی عجیبی داشتن. طولانی ترین سقوط رو تجربه میکردن، سخت ترین شکست رو میچشیدن، طولانی ترین راه هارو درکنار همراه هاشون طی میکردن و از هرجایی میگذشتن تا در آخر به اقیانوس برسن.

با خودم فکر کردم که زمان رسیدن من به اقیانوس کی میرسه؟ اصلا الان توی کدوم مرحله قرار داشتم؟ جاری شدن میون جویبار ها؟ پس همراه هام کجا بودن؟ چرا مثل لحظه سقوطم تنها بودم؟

"پارک جیمین تمرین بعدی رو حل کن."

نفس عمیقی کشیدم و برای اولین بار به کتاب رو به روم نگاه کردم. کدوم صفحه بودیم؟ نگاهی نامحسوس بین کتابای اطرافم چرخوندم و وقتی صاحب های اونارو از خودمم خواب تر پیدا کردم، ناامید آهی کشیدم.

"پارک؟"

احساسی عجیب باعث خاموش شدن ثانیه ای ذهنم شد. با نگاهی خالی به صفحه چشم دوختم و سعی کردم فکر کنم. اما مثل هربار افکارم حول این حقیقت چرخیدن که من الان دارم به چیزی فکر می کنم، نه لزوما چیزی که باید بهش فکر میکردم. اصلا باید به چی فکر میکردم؟

"این دومین باره که سر کلاس میخوابی آقای پارک! برای ساختن یه اسم بد از خودت یکم زود دست به کار نشدی؟ هنوز دوماهم از حضورت توی این مدرسه نگذشته! متاسفم ولی دفعه بعدی اگه دوباره همچین چیزی ازت ببینم توقیفت حتمیه!"

از جام بلند شدم و تعظیمی کوتاه کردم: "متاسفم، دیگه تکرار نمیشه."

آقای بین چشمی چرخوند و سراغ ادامه بحث تکراریش رفت. صدای رعد و برق بعدی اینبار نگاه کسی رو به خودش جلب نکرد، چون بچه ها سوژه جدیدی برای سرگرم کردن خودشون پیدا کرده بودن و منم به طور کاملا تصادفی، همون سوژه بودم.

دستمو به طرف کمرم بردم و با نفسی بریده شده دردی که از لگد فرد پشت سریم بهم هجوم اورده بود رو بزور خنثی کردم. قرار نبود بازی تهیونگ تا اینجاها پیش بره، متاسفم که نمیتونستم اینبار سکوت کنم!

با گذشت نیم ساعت دیگه بالاخره اون روز هم مثل تمام روزهای نحس دیگه به پایان رسید و من منتظر خالی شدن کلاس شدم. جئون همیشه آخر از همه خارج میشد نه؟

سکه ای از جیبم در اوردم و آروم شروع کردم به چرخوندنش. سومین نفر باقی مونده توی کلاس نگاه تمسخر آمیزی بهم انداخت و ترکمون کرد. ایستادم و قبل از ملحق شدن جونگ کوک بهش جلوتر از پسر راه افتادم و در رو بستم. جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و دست به سینه شد: "اگه میخوای التماس کنی جزو لیست بی عرضه ها نذارمت باید بگم دیگه دیر شده ولی دوست دارم تلاش کردنتو ببینم."

Just Another One || Yoonmin Where stories live. Discover now