chapter 12

123 41 22
                                    

آروم درب های کتابخونه رو هل دادم و برای خروج دختر عینکی ای که به سختی توی جیب هاش به دنبال چیزی می گشت و یک کتاب کار شیمی توی آغوشش به چشم می خورد، کنار رفتم.

نفس هام هنوزم بخاطر دویدن های متعدد و بی ثمرم به شمارش افتاده بودن و اون حس گرما و عرق لعنت شده ای که بهم تحمیل شده بود حالم رو از خودم بهم می زد!

سری چرخوندم و اثری از سونگمین ندیدم. حدس اینکه توی جایی نشسته باشه که کمترین دید رو به بقیه داره اصلا سخت نبود. حقیقتا فکر نمی کنم از بدو ورودم به این دبیرستان تا به حال موفق شده باشم جایی در دیدرس بقیه قرار گرفته باشم.

زندگی در قالب یک روح تجربه ی بی نظیریه...

راهم رو به سمت میز های کنار قفسه ها کج کردم و با دیدن پیکر کوچکش، روی صندلی رو به روییش نشستم. گویی که از افکارش خارج شده باشه، از جا پرید و بهم چشم دوخت.

"اوه اومدی؟"

لحنش شکایتی نداشت و لبخند محوی که به لبش نشوند باعث شد فکر کنم اصلا متوجه گذر زمان بوده یا نه؟

تصور اینکه برای راحتی من خودش رو به اون راه زده باشه و تاخیرم رو به صورتم نکوبه، تنها باعث شد بیشتر از قبل از خودم بدم بیاد.

لعنت به هرکسی که این تخیل مسخره ی "زندگی در لحظه" رو توی زندگی هامون جا اندخت. دنیای ما برای این فانتزی های رنگی و کاراملی زیادی آمریکانو بود!

"متاسفم که دیر شد، وسط راه مجبور شدم برم دستشویی و اونجا هم خلوت نبود."

سرش رو تکون داد و دفتر رو به روش رو به سمتم برگردوند: "مشکلی نیست، منم فقط داشتم تیترهای مقاله امون رو مشخص می کردم."

با چشم های گرد شده برگه رو از دستش گرفتم و بی اختیار لب هام به لبخند روی گراییدن: "واو مین سونگمین! این واقعا عالیه!"

سراسیمه دستش رو برای پایین اوردن لحنم به حرکت در اورد و خنده آرومی کرد: "آروم تر جیمین! خوشحالم که ازش راضی ای. وضعیت تحقیقت راجع به آزمایش به کجا رسید؟"

لب هام رو بهم فشردم و کمی چشم هام رو در فضا چرخوندم تا جمله ی معقولی برای شرح اینکه اون آزمایش به هیچ جایی نرسیده بیارم اما خوشبختانه زبان بدنم اون رو به بدترین وجه ممکن اعلام کرده بود!

سونگمین اینبار خنده اش رو خورد و همونطور که حواسش رو معطوف لپتاپش می کرد گفت: "الان هنوز بیست دقیقه وقت داریم، پس میتونی شروع کنی و منم به کارای مقاله می رسم."

سری تکون دادم و گوشیم رو از جیبم خارج کردم. حالت جدی چهره اش وقتی با دقت جملات روی صفحه پیش روش رو از نظر می گذروند چیزی نبود که بشه به راحتی از دستش داد. من ذاتا آدم حواس پرتی بودم، پس به جای توجه به صفحه گوشیم که در انتظار وارد شدن رمز بهش خاموش می شد، به اون چشم دوختم.

Just Another One || Yoonmin Where stories live. Discover now