Chapter 11

139 44 31
                                    

«من گاه به اندیشه آنچه مورخان آینده درباره ما خواهند گفت فرو می روم. در مورد انسان امروز یک جمله برای آنها کافی است: اون زنا میکرده و روزنامه میخوانده است.»

دوشنبه، هفت صبح، صندلی کنار پنجره اتوبوس.

تمام توصیفات آخرهفته ای که گذروندم به یک کلمه میرسه...سقوط.

مریض بودن باعث شده بود کتابی که ماه ها پیش خریده بودم رو برای اولین بار باز کنم و اجازه بدم کلماتش از این فاجعه ای که درونش دست و پا میزدم، بدبخت ترم بکنن. چرا نویسنده هایی که به تور من میخوردن بجای دور کردنم از واقعیت، اون رو توی صورتم میکوبیدن؟ نمیدونم، ولی این نوع سیلی هارو دوست داشتم.

جمله ای که دقایقی پیش توی سرم شکل گرفته بود هم به همین کتاب تعلق داشت. با خودم فکر کردم، اگر آلبرکامو انسان هارو به اون دو دسته تقسیم کرده بود، پس من باید به دسته روزنامه خوان ها می پیوستم درسته؟ یا شایدم این تنها یک تصویر پوچ مسخره و خودساخته از خودم بود که مغزم دوست داشت بهش باور داشته باشم تا بلکه واقعا بهش تبدیل بشم!

من به مغزم اعتماد نداشتم، از مشاورش متنفر بودم، قلبم رو عددی حساب نمیکردم و معدم توی لیست فراموش شده های همیشگی به سر میبرد. اما مسخره بود که چطور تمام واژه هایی که استفاده میکردم این گفته ام رو نقض میکردن.

«دوست دارم...»، «فکر میکنم...»، «گشنمه...».

این دقیقا ثابت میکرد که من و احساساتم تماما تحت کنترل یک سری اندام مسخره واقع شدیم و هیچ حق انتخابی برامون وجود نداره.

البته شایدم من داشتم زیاده روی میکردم و تمام این ها تحت تاثیر اون کتاب با ارزشه که حتی مطمئن نیستم مضمونش دقیقا همین چیزی بوده که ازش دریافت کردم یا نه. باید بهم حق بدین...درک جملاتش ساعت ها تامل میطلبید و حدس میزنید من چقدر براش وقت گذاشتم؟

خب کم...خیلی خیلی کم.

آهی تاسف بار کشیدم و تصمیم گرفتم اگر امروز رفتم خونه و بلز باز هم روی اون کتاب نشسته بود، دوباره از اول بخونمش و روی جملاتش وقت بیشتری بذارم.

ایستادن اتوبوس باعث شد به خودم بیام و با دیدن ایستگاه آشنای مقصد، به سرعت از جا برخیزم. حتی تصور اینکه سر زنگ فیزیک بخوام بیشتر از این دیر کنم هم باعث سیخ شدن موهای تنم میشد.

راستی گفتم که امروز رو خواب موندم؟ نه؟ پس تا الان داشتم چی میگفتم؟

اون مشاور لعنت شده پوزخند زد و پیکر استرس، رقصان جلوی مغزم چرخی به تن پوشیده شده از لباس های قرمز و دلقک وارانه اش داد. خوشبختانه اجرای اون موجود با تمام نفرت انگیزیش اما موفق شده بود معدم رو سرگرم کنه و نذاره تا سخنرانی هاش رو از سر بگیره.

Just Another One || Yoonmin Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu