Chapter 21

61 21 26
                                    

سوسو و ناله های باد سر انجام به اشک ابر بدل شد که بی وقفه خودش رو به تن کاور پلاستیکی روی دکه سوجو فروشی می‌کوبید. یونگی همونطور که ساندویچش رو می‌جوید، اولین پیک سوجو رو برای هر دو نفرمون پر کرد. خیره به مایع بی رنگ که فرسنگ ها با آب فاصله داشت لقمه‌ی درون دهانم رو قورت دادم و دستم رو مشت کردم. پیکر استرس داخل تالار درونم، با چهره خوشحال و لمس شده معده‌ام که داشت بهترین لحظات زندگی‌اش رو تجربه می‌کرد چشم تو چشم شد و کم و بیش، به حال خوب اون هم گند زد. 

"کریسمس چه کاره‌ای؟"

با صدای یونگی بالاخره چشم از پیک کوچک رو به روم گرفتم و به اون دوختم: "باید پرستاری مادرمو بکنم."

جواب صادقانه‌ام باعث شد ابرویی بالا بندازه و سری تکون بده: "کلش رو؟"

شونه ای بالا انداختم. بعد از غیبت های متوالی تهیونگ دیگه امیدی به تعطیلات جذاب سال نداشتم و بخاطر همین از خیر برنامه ریزی برای کریسمس گذشته بودم. اصلا شاید می‌رفتم سر کار و گرد و خاک اونجارو برای ورود سال جدید پاک می‌کردم!

"فکر نکنم. اما برنامه خاص دیگه‌ای هم ندارم."

"عالیه."

جواب سریعش غافلگیرم کرد و باعث شد متعجب بهش چشم بدوزم. اون درحالی که دور دهانش رو پاک می‌کرد، پیک سوجو‌اش رو بالا آورد و به سمتم گرفت. جمله بعدیش، آخرین لقمه ساندویچم رو به مجراهای اشتباهی هدایت کرد که سرفه های پی در پی رو به ارمغان آورد. 

"پس باهامون به مسافرت بیا پارک."

بدون فکر پیک سوجو رو بالا آوردم و به هوای خفه کردن سرفه ها، اون رو سر سری به پیک پسر زده و سر کشیدم. چشم های یونگی گشاد شدن و سرفه های من با حس اون طعم تلخ و گزنده، شدید تر از قبل خودشون رو نشون دادن. یونگی درحالی که بلند بلند می‌خندید پیکش رو پایین آورد و بطری آبی که از قبل سفارش داده بود رو خارج کرد. پیک کوچکم اینبار میزبان مایعی که دیگه فرسنگ ها با آب فاصله نداشت پر شد و من زیر بار شرم و با احتیاط بیشتر، آروم آروم اون رو سر کشیدم.

"واقعا آدم جالبی هستی."

یونگی بعد از اتمام خنده هاش درحالی که ته مونده های لبخند روی لب هاش نشسته بود گفت و من سری به طرفین تکون دادم: "متاسفم."

اون به پشتی صندلیش تکیه زد و دوباره مشغول پر کردن پیک ها شد. دستی به سرم کشیدم و نامطمئن به میز پیش رومون چشم دوختم. پیکر استرس درون وجودم پایکوبی می‌کرد و آرامشی در آغوش بقیه باقی نمی‌گذاشت. دل نگران بودم از چرخش های سریع زندگی، از دوری از خونه، از سیگاری که میون دو انگشتم می‌گرفتم و به شعله فندک می‌سپردم. از بارونی که روی خرابی پل های پشت سرم می‌بارید و سرگیجه‌ای که پیش چشم هام رو تار می‌کرد.

Just Another One || Yoonmin Where stories live. Discover now