Chapter 25

68 13 49
                                    

برخورد زنگوله به درب، برخورد لیوان های شیشه‌ای. کیفیت کم صدای موسیقی فسیل شده‌ای که از بلندگو فضای کوچک رو در بر می‌گرفت. یک مکان ناشناخته در بالای شهر، خنده آدم ها، تلفنی که زنگ می‌خورد و تلفنی که در سکوت انتظار می‌کشید. بارون نم نم و سوز گدا کش. سال نویی که حالا داخل لبخند من هم دیده می‌شد، جسارتی که بالاخره بعد از سال ها بازگشته بود تا یک تغییر رو ایجاد کنه. زندگی بازی های زیادی داشت، گاه با آتش، گاه با شمشیر و باقی اوقات با مشت های محکمش ازت پذیرایی می‌کرد اما بازی اینبارش حتی قوانین همیشگی خودش رو هم دور زده بود. مغزم الگوریتمی که از زندگی تهیه کرده بود رو دوباره چک کرد و سرش رو خاروند. در هیچ بخش از باید ها و نباید های اون، خندیدن با صدای بلند و از ته دل دیده نمی‌شد. مشاور مغزم گویی که به یک دیوانه نگاه کنه، چشمی برای پیکر خنده که در وسط تالار دست هاش رو به هم می‌کوبید، نازک کرد و برگه الگوریتم هارو از دست مغزم گرفت.

"نمی‌دونم چهره‌اش یادت مونده یا نه اما این شکلی شکمش رو گرفته بود و جیهو ساندیچ هارو هل می‌داد تو دهنش تا بیرون نریزن!"

همراهم از پشت میز بلند شد و با باد کردن لپ هاش، رئالیسم بیشتری چاشنی داستانگویی هاش کرد. با به یاد آوردن اون تصویر از جیمز، دلم رو بیشتر فشردم و خنده هام شدت بیشتری یافتن. اگر تاثیرات معجزه آسای سوجو نبود، شاید الان حتی اون شب رو به خاطر هم نمیوردم.

"فقط برای چند وون بیشتر..."

نفس زنان گفتم و هیونا در تایید حرفم با چشم های گرد شده‌اش دوباره پشت میز نشست. از لحظه ورودمون به این مکان، کلا پنج دقیقه هم روی اون بند نمونده بود. مشاور مغزم باور داشت این ها تاثیرات *ای‌دی‌اچ‌دی هستن، مغزم با پیکر خنده فیلم های گذشته رو تماشا می‌کرد و معدم می‌سوخت و در بیان این درد، لحظه‌ای کم نمی‌ذاشت. کسی اینجا نبود که مشاور رو تایید یا تکذیب کنه، در حالت عادی هم نبود اما باز هم من قضاوت هاش رو نادید می‌گرفتم.

"بعد از اون اجرا هم یهو غیبش زد، هیچکس تا مدت ها نمی‌دونست که کجاست. من فکر می‌کردم همونجا توی رستوران زیر اون همه هات داگی که به خوردش داده بودن سکته کرده باشه اما انگار نه، زنده‌اس و داره برای تحصیل تو رشته وکالت درس می‌خونه!"

سوتی کشیدم و پیک «معبود داند چندم»ام رو پر کردم: "از کجا به کجا رسید!"

"آموزشگاهمون عین شوی رقابتی بود، بعد هر اجرا یک سری ها حذف می‌شدن!"

پیکم رو به پیک بالا آورده شده‌اش زدم و لحظاتی در سکوت، نگاهم روی چشم هاش موند. سایه آبی رنگی که توی نور کم این نقطه از شهر برق می‌زد و خط چشمی که خلاف تمام نُرم های کنونی کره، اطراف چشم های بزرگش رو در بر گرفته بود و تیزی‌اش نگاه بینمون رو می برید. روی گونه‌اش ستاره‌ای مهر شده بود و گوشواره های صدفی‌اش در میون حرکات تمام نشدنی سرش، به اندازه یک ابدیت تاب می‌خوردن. می‌درخشید. حتی اینجا، در این نقطه ی کور و تاریک، در پالتوی سفید و پیراهن آبی رنگش. سادگی کودکی دیگه رنگی برای ارائه نداشت اما شاید اگر قدمی به عقب برمی‌داشتی، اون رو به وضوح درون دخترک پیدا می‌کردی.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 24 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Just Another One || Yoonmin Where stories live. Discover now