گوشاش رو تیز کرد تا بفهمه منبع اون صدای ناله از کدوم طرفه هنوزم اون صدا تو گوشش مثل یه زوزه باد میپیچید
(کمک..... لطفا کمکم کنید)دستی به صورت درموندش کشید و باز اطراف رو چک کرد صدا همجا بود انگار صدا روی بلند گو بود و کل اون جنگل میشنیدن شایدم همه نمیشنیدن؟!
بیخیال گشتن منبع صدا شد باید برمیگشت پیش کوک هر چند که با دادن گردنبند محافظ به اون خیالش تا حدودی راحت بود اما بازم توی دلش آشوب بدی به راه بودهمین که خواست برگرده و بره صدای ناله بلند و بلند تر شد به حدی که یونگی حس کرد به منبع صدا خیلی نزدیکه
(لطفا نرووو به کمک احتیاج دارم لطفاااا)
نمیتونست در برابر صدا مقاومت کنه خودشم نمیدونست چرا اما نمیتونست حس کشش رو به صاحب صدا منکر بشهیکم دیگه میگشت و بعد میرفت پیش کوک تا برن و تولد۵ سالگیش رو جشن بگیرن
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
نفهمید کی یا چطور اینقدر تا عمق این درختان سیاه امده اما با نگاه کردن به هر طرف کجکاویش بیشتر گل میکرد و بی توجه به دور شدن از اون تخت سنگ به راهش ادامه داد انقدر ادامه داد و ادامه داد تا اینکه متوجه شد که درختان بزرگ سیاه جلوی نور خورشید رو گرفتنسرش رو بالا برد و به درختای سرو بلند نگاه کرد که انگار تا هفت اسمون سر کشیده بودن و تنها نوری که از اطراف رو روشن میکرد نوری بود که از گردنبند یونی هیونگش خارج میشد کوک با شگفتی به گردنبند درخشان نگاه کرد پس کاراییش این بود؟!
همین که خواست به گردنبند دست بزنه نقطه قرمز رنگی در مسیر جلوش توجهش رو جلب کرد اون چی بود؟! کوک شونه بالا انداخت حالا که اینجا بود می رفت و منبع نور پیدا میکرد و بعد سریع سر جاش برمیگشت با این فکر لبخند خرگوشی زد و تند تند به سمت نور دوید
✨✨✨✨✨✨✨✨
اهی از خستگی کشید و به یه درخت تکیه داد چرا فکر کرد که میتونه منبع صدا رو پیدا کنه....
اصلا چراااااا اینقدر به این صدا کشش داشتسرش رو بالا برد و با فهمیدن اینکه چقدر زمان زیادی رو گزرونده با عجله بلند شد
+ لعنت به کی عصر شد فاک فاک فاک فاک
دستش رو محکم چند بار به صورتش کوبید و با یاد اوری اینکه کوک تنهاست خواست حرکت کنه که باز صدایی شنید
(من اینجام کمک)
BINABASA MO ANG
🍷Vampire
Vampire🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامعلوم 🕯نویسنده: جیهو 🕯کاپل ها: تهکوک/سپ/ نامجین 🕯خلاصه داستان:کیم تهیونگ جزو خون آشام برتر سیاه بود، و برای افکار متفاوتی که داشت سال ها ا...