part 7

2.1K 316 14
                                    


فلش بک چند ساعت قبل
قصر بزرگ تهیونگ حالا کاملا اماده یه مهمونی سورپرایز  کننده برا عزیز کرده اونجا بود
دختر اهی کشید و  رو مبل ولو شد خو
=خستهههه شدم

تهیونگ در حالی که داشت خودش رو تو آینه نگاه میکرد گفت
_انقدر غر نزن...
جیهو چشم چرخوند
= کیم تهیونگ خبر داری خون اشامی... توی اینه معلوم نمیشی

تهیونگ اهی کشید و دستمال گردنش رو درست کرد جیهو نگاهی به وضع دوستش کرد استرس داشت اما نمیدونست چرا!! جیهو مطمئن بود که یه خبریه اما چه خبریه و چه اتفاقی قرار بیفته که تهیونگ انقدر  نگرانه نمیدونست خودش رو جم جور کرد و روی مبل نشست

=نترس کیم تهیونگ تو با گونی هم خوشگلی
تهیونگ لبخندی زد و روی مبل روبه رویی جیهو نشست
جیهو ابروهایش رو بالا انداخت
=کیم تهیونگ بهم بگو چه خبره
تهیونگ خواست حرفی بزنه که جیهو دستاش رو بالا اورد تا نشون بده که تهیونگ باید ساکت بشه

= مطمئنم   برای اینکه تولد کوکی به خوبی انجام بشه نیست ما چند سال متوالی روز پیدا شدن اون رو جشن گرفتیم و من مطمئنم تو برای این اینقدر نگران نیستی... من حسش میکنم کیم تهیونگ چه مرگته؟؟؟!!!
تهیونگ اه لرزونی کشید گفت
_سال پیش رو یادته؟!
جیهو دست به سینه شد و سرشو تکون داد
_ اون روزی که من دیر امدم خونه
جیهو اخم کرد

=خوب یادمه کوک خیلی گریه کرد چون شب نمیتونست بدون تو بخوابه
تهیونگ  اهی کشید و اروم گفت
_  رفته بودم دیدن اوما و اپام
جیهو با بهت به تهیونگ نگاه کرد
= چی؟! شوخی میکنی؟!! من فکر  میکردم که تو با اونا قطع رابطه کردی
- خب اره ازش دور بودم تا این چند وقت پیش
جیهو تکخندی کرد گفت
=به نظر میاد کوک امده تا خیلی چیزا رو تغییر بده
تهیونگ لبخندی تحویل جیهو داد و سر تکون داد جیهو هم لبخند دندون نمایی زد و گفت
= نگران نباش تهیونگ هر چی بشه من پشتتم  نمیزارم کوک رو ازت بگیرن
تهیونگ خوشحال بود که جیهو رو داره

اون مثل همیشه ذهنش رو خونده بود  اون قرار بود مادر پدرش رو دعوت کنه و قضیه کوک رو بهشون بگه امیدوار بود که مادر و پدرش کوک رو قبول کنن و اگر هم نکنن خوشحال بود که جیهو و هیونگش پشتش بودن

جیهو مثل یه دوست خوب بود با اینکه زود عصبی میشد و گاهی اوقات زبونش انقدر تند بود که حس میکردی نیش ماره با این حال بازم یه دوست فوق العاده برای تهیونگ و البته هیونگش بود

هر چند که یونگی و جیهو هر وقت بهم میرسیدن هی بهم میپریدن اما با این حال تهیونگ میتونست بفهمه که
تو چشماشون برق دوستی رو ببینه
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برگشت به زمان حال
با سوزش توی قسمت گردنش از جا پرید و با بهت به اطراف نگاه کرد اون کی امد اینجا؟! اصلا چیشد که امد اینجا؟!

اون  تقریبا مطمئن بود که کوک رو اینجا رها کرده و رفت تا دنبال اون صدای مرموز بگرده
کوکی! اوه گادددد اون بچه نیست

🍷VampireWhere stories live. Discover now