part 29

533 77 16
                                    

*متن چک نشده
آنچه گذشت....
محتویات توی جام رو یک نفس سر کشید و به جسم بی جون دختر خیره شد جام خالی رو روی میز گذاشت و با لحنی محکم گفت
# متوجه همچی شدی کارلوس؟
کارلوس - بله خانم کاملا!!!
#پسر خوب، یبار دیگه تکرارش کن
کارلوس -  دیگه خبری از افشای راز نیست همه راز ها باید دفن بشن
پاش رو روی پاش انداخت و عصاش رو  توی هوا تکون داد
# دیگه هیچ الهامی به جئون نرسون جیمین و لیا رو از دور خارج کن و مطمئن شو جئون جانگ کوک کسیه که میبره....

کارلوس ناچار تعظیمی کرد و گفت
کارلوس - امر امر شماست لوسیفر
زن پاش رو روی پاش انداخت و نیشخند مرگ باری زد نیشخندی که باعث میشد تن کارلوس به لرزه در بیاد
# بدن همسرم رو بیار کارلوس
شیطان پایین رتبه لعنتی به خودش فرستاد تعظیم کوتاه دیگه ای کرد و با گفتن'' امر ، امر شماست لوسیفر'' مکان رو ترک کرد

بعد از رفتن کارلوس یوکی از جاش بلند شد کت توی تنش رو درست کرد و خاک فرضی روش رو تکوند به طرف تخت رفت کمی خم شد تا به جسم بی جون دختر نزدیک تر بشه
بدن دختر حسابی داغ بود و گلوله گلوله عرقش از می‌چکید اما تنها راه چاره برگشت به بدن واقعی خودش بود تا اون موقع هیچ کاری از دست لوسیفر بر نمیومد
# تا وقتی سرنوشت دست منه آسیبی بهت نمیرسه بیب...میرم که توی مراسم  شرکت کنم سلامت رو به خانوادت میرسونم عزیزم

-----------------
همینطور که دستش رو توی جیب شلوارش کرده بود با قدمای محکم و استوار به سمت کوک قدم برداشت
پسر با دیدن آلفا لبخند کوچکی برای احترام زد هر چند توی دلش بابت داشتن همین تعداد اندک متحد خوشحال بود
÷ بلاخره آمدی نونا....
زن آهی کشید و یقه کتش رو با دست آزادش درست کرد

✓ بابت رک حرف زدنم متاسفم اما ما نگرانیم از جیهو خبر نداری ؟کوک ابرویی بالا انداخت و با صدایی که تو این همهمه مثل صدایی توی چاه بود گفت÷ من خبری ازش ندارم نونا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

✓ بابت رک حرف زدنم متاسفم اما ما نگرانیم از جیهو خبر نداری ؟
کوک ابرویی بالا انداخت و با صدایی که تو این همهمه مثل صدایی توی چاه بود گفت
÷ من خبری ازش ندارم نونا....من فکر کردم تو توی قصرت زندانیش کردی
یورونگ خواست حرفی بزنه که میکا آروم جلو امد و کنار همسرش قرار گرفت دامن لباسش رو درست کرد

من فکر کردم تو توی قصرت زندانیش کردییورونگ خواست حرفی بزنه که میکا آروم جلو امد و کنار همسرش قرار گرفت دامن لباسش رو درست کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
🍷VampireWhere stories live. Discover now