Part 14

1.5K 260 21
                                    


چند سال بعد....

با شنیدن صدای بم پسرش از جا بلند شد و مستقیم به طرفش رفت و تو اغوشش گرفتاعتراف میکرد حالا که کوک بزرگتر شده اون به شدت اغوا کنندس

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

با شنیدن صدای بم پسرش از جا بلند شد و مستقیم به طرفش رفت و تو اغوشش گرفت
اعتراف میکرد حالا که کوک بزرگتر شده اون به شدت اغوا کنندس.....

به ویژه که تهیونگ حالا میدونه پسر کوچولوش دوستش داره.... اول به شدت مخالف بود مدام از کوک دور میشد و کوک هم که دلیلش رو نمیدونست دست به سر کشی میزد.... و حصابی شاکی میشد همین اخرین باری که با هم دعوا کردن کوک تا اون دنیا رفت و برگشت....

حتی تصورش هم زیاد سخت نیست وقتی کوک با اون دست تتو کاریش کمرش مالش میده و با لب پیرسینگ شدش گونش رو میبوسه و با صدای بمش اونو ددی صدا میزنه کیم تهیونگ کبیر که تا حالا در طول عمرش راست نکرده بود حصابی تحریک میشه......

با یادآوری تتو ها و پیرسینگ پسر سعی کرد خودش جمع کنه و افکار منحرفانش رو از سرش دور کنه.... به هر حال اون هنوز منتظر بود کوک بهش اعتراف کنه....

÷ددی خوبی؟؟
با دستی که جلوش تکون میخورد به خودش امد و از اغوش کوک جدا شد
÷حواست کجاس....باز غرق خاطرات شدی
لبخند ناراحتی زد و اروم سر تکون داد و سعی کرد به دست تتو کاری که دور کمرش حلقه شده اهمیت نده....
÷ته هزار بار بهت گفتم اون تقصیر تو نیست... من فقط کنجکاو بودم علاوه بر اون خیلی کله شق

تهیونگ ریز ریز خندید
-خوبه یادته که چطور بودی....
÷ نترس تا اخر عمرم یادم نمیره
-اخر عمر
تهیونگ گفت و ابرو بالا انداخت
کوک خندید و دندون های نیشش بیرون امدن
تهیونگ جوشش خون رو به پایین تنش حس کرد اخه این بچه کی وقت کرد انقدر ددی بشه
÷خیلی دوست داری یادآوری کنی که خون اشامم نه!!
÷غیر از اینه مگه....

کوک خنده خرگوشی کرد و مثل کودکیش دست هاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و گونش رو به گردن تهیونگ مالیید
تهیونگ هم خندید و اروم کمر کوک رو نوازش کرد هر چند سعی کرد فاصلش رو حفظ کنه تا برآمدگی روی شلوارش بیشتر از این ضایعش نکنه......

تهیونگ مکان امن کوک بود درسته حالا اون۲۳ سالش بود اما هیچ  تغییری در رفتار اون بچه خرگوش ایجاد نشده بود هنوز بغلی بود حصابی روی تهیونگ حساس بود هنوزم کنجکاو و نترس و هنوزم از هسو متنفر بود.....

🍷VampireМесто, где живут истории. Откройте их для себя