Part 1

5.3K 420 23
                                    

صدای تبلیغات تلوزیون درباره شرکت جی کی به گوشش رسید و انگار صدای هوسوک بود اما سر برنگرداند تا به تلوزیون نگاه کند‌.
اوضاع نابسامان آشپزخانه و آستین پلیور نارنجی رنگش که از درب نیمه باز ماشین لباسشویی بیرون مانده بود بشدت اعصابش را خط خطی میکرد‌.
هروقت چیزی گم میشد تازه میفهمید شلختگی چقدر افتضاح است‌.
با حرص آستین بیرون مانده را داخل چپاند و درب را با فشار بست و غر زد: تهیونگا، یاااه کیم تهیونگ!
_ساکت باش، دارم هیونگو میبینم.
_کاری نکن اینو آخرین دیدار یکطرفت با هیونگ کنم!
تهیونگ با موهای آشفته ای که باعث شده بود چیزی از چشمهایش دیده نشود داخل آمد و گفت: باز چیه؟
_من موبایلمو گم کردم! دوساعت دیگم باید بیمارستان باشم، کنفرانس دارم، خیلی مهمه، نباید دیرم شه.
خونسرد گفت:خب به اینم!شلخته نباش که موبایلتو گم نکنی!
جیمین لبخندی حرصی زد:مثل آجوشیای پنجاه ساله لم نده جلو تلوزیون. اینکه فلان شرکت چیکارا میکنه به حال تویی که شب تا صبح سرت تو ترانه هاته فرق نمیکنه! بیا موبایلمو پیدا کن.
تهیونگ با صورتی پوکر موبایل را از جیب شلوار چهارخانه اش در آورد و مشغول گرفتن شماره ی او شد.
ثانیه ای بعد زنگ موبایل جیمین به گوش رسید. جیمین با چشمهای گرد به اطراف چرخید و گفت:از کجا میاد!
تهیونگ متحیر سمت یخچال رفت و بعد کمی جستجو داخلش گفت: الان فهمیدم چرا قالب کره رو گذاشته بودی رو میز کنار مبل!! چون موبایلتو گذاشتی تو یخچال! پلشت!!
سریع موبایلش را از تهیونگ گرفت و گفت:عایششش،خوب شد خاموش نشد!!!
_توی یک ساعت موبایلت به عن نمیرفت قطعا، ولی تو یک ساعت کره آب شد گه زد به میز!!
_جهاز عروسیت که نبود! یه میز میخریم!
تهیونگ خندید و او را کنار زد: تبلیغ تموم شد،وقتمو تلف کردی بچه!
با خنده اعتراض کرد:تو از من کوچیکتریا میمون!
تهیونگ با خنده گفت:حداقل وقتی میرم بار بخاطر آب جو خواستن ازم کارت شناسایی نمیخوان!
با لگدی به ماتحت تهیونگ او را از آشپزخانه بیرون انداخت و فحشی هم حواله اش کرد.
تهیونگ بلند گفت: شرکت هوسوک هیونگ اینا روز به روز بزرگتر میشه. میگن مالکش تازه پسرشو مدیرعامل کرده! فکرشو بکن مالک شرکتی و مجبور میشی ادارشم کنی و هی بری اونجا! ولی خب راز پایداریشون همینه. اگه هرکدوم از وارثای بعدی مینشستن تو خونه دیگه شرکت جئون باقی نمیموند!
چشم سمت سقف چرخاند.برایش مهم نبود چرا تهیونگ آنقدر درگیر کمپانی جی کی و مشتقاتش میشود‌.شاید بخاطر آن بخش جدای سرگرمی و موسیقی اش. اما باز کل کره درگیر این کمپانی بودند جز جیمین. خصوصا این روزها که تمام تلاشش این بود در بیمارستان خودش را به استادش پروفسور هان ثابت کند‌. در دوره دانشجویی و این یک سال و نیمی که توی بیمارستان کار میکرد پروفسور هان از او بعنوان شاگرد ممتازش توقع زیادی داشت و جیمین هم تلاش میکرد تا همیشه آن بهترین بماند.
با خداحافظی سریع از تهیونگ از خانه بیرون زد و به سمت ایستگاه اتوبوس دوید‌.
داخل اتوبوس جای نشستن پیدا نکرد اما اهمیتی نداد و دست به میله گرفت‌. بعد چند دقیقه چشم چرخاندن روی عناصر شهر از شیشه پچ پچ هایی که میشنید توجهش را جلب کرد‌.
_دیشب اخبارو دیدی؟ جئون مین شیک پسرشو مدیرعامل کرد.
+اخبار اقتصاد؟
_نه عزیز من! اخبار ساعت نه از شبکه ملی!
+نمیدونم تاحالا پسرشو دیدم یانه.
_ نشونش دادن.خیلی خوشقیافه و جوونه. من که ندیده بودم قبلا ولی بچه هام میگن قبلشم معروف بوده.
+چند سالشه؟ تنها وارث خانوادست؟
_تنها وارث.جئون مین شیک حتما ازش یه پسر نمونه ساخته.
+آیگو، به ما چه ، داماد ما که نمیتونه باشه.
_بیست و هشت سالشه. بنظرم که موقع ازدواجشم هست. جئونا زیاد مجرد نمیمونن.
+اصلشم همینه، باید ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد.
ابروهای جیمین بالا رفت و متوجه شد تمام مدت به غیبت های دو پیرزن گوش میکرده! یعنی تهیونگ هم مینشست و چنین اخباری را دنبال میکرد؟! انقدر کسل کننده شده بود؟!!! مردم چرا انقدر بت سازی میکردند؟ انگار کشور فقط جی کی است و مسائل زندگی جئون ها!

𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞|آفرودیت  (𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧)Where stories live. Discover now