Part 1 | فصل دوم

1K 141 29
                                    

                    APHRODITE 2

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

                    APHRODITE 2

همانطور که قهوه تلخ سرد شده اش را مینوشید  به پیغام های پیغامگیرش گوش سپرد.
به شهر از پنجره ی بزرگ خانه که لک باران و خاک رویش نشسته بود و خیابان و ماشینهای درحال گذر آن پایین نگاهی انداخت.
صدای کسی که اسمش را یادش نمی آمد و از عوامل فیلم برداری در هند بود از پیغامگیر درآمد »: آقای جونگکوک. میخواستم بپرسم چه روزی برمیگردین که به آقای کانا اطلاع بدم. خیلی عذر میخوام مزاحم شدم. منتظرتونیم. لطفا به سلامت برگردین. «
پوزخند محوی از استرس لحن او و تلاشش برای موجه حرف زدن بدون برانگیختن عصبانیت او بر لبش شکل گرفت.
از پیش پنجره کنار و سمت کانتر رفت. ماگ را داخل سینک انداخت و پیغام بعدی پخش شد ».سلام آقای جئون، قربان کلی تبریک به شما. نسخه هایی که برای فروش تو کانادا و آمریکا و اروپا آماده شده بود تماما فروش رفته، آفرودیت ترکونده، خواستم اطلاع بدم برای هماهنگ کردن چاپ تو تیراژ بالاتر تشریف بیارید انتشارات. و بازم خیلی خیلی تبریک میگم «
سر تکان داد و با بازکردن حوله از کمرش شلوار و رکابی سیاه رنگ همراه پیراهن چهارخانه یشمی و جلیقه بلند کتان خاکی رنگی از کمد دیواری برداشت.
زنگ در که به صدا در آمد یقه های جلیقه را مرتب و در را باز کرد.
پسری که با تی شرت خاکستری و پیراهن مشکی چهارخانه پشت در بود با دیدن او خجالت زده سرتکان داد: من... بجای خانوم کیم از سمت خدمات برای نظافت ماهیانه اومدم... تهو هستم. کیم تهو.
جونگکوک سر به نشان سلام تکان داد و از قاب در کنار رفت تا پسر داخل بیاید و حوصله نکرد بگوید اصلا نمیدانم خانوم کیم کیست. معمولا دستیارش نام دوکسو خدمات نظافتی را برایش هماهنگ میکرد. خودش نه وقت دخالت داشت نه میلش را.
تهو همانجا در چهارچوب در مانده و به جئون جونگکوک، به طرزی ناباور زل زده بود.
البته به شانه هایش از پشت، که بی تفاوت سمت میزی رفت و مشغول کاری شد.
واقعا حالا اینجا بود. دم در واحد آپارتمانی او و داشت خودش را داخل خانه اش میدید!!
جونگکوک با حس اینکه صدای قدمی نشنیده رو برگرداند به پسرک که با لبهای نیمه باز و چشمهای متحیر همانجا ایستاده بود نگاهی کرد.
تهو از نگاه او خجالت زده ، با تک سرفه و لب زدنِ ببخشیدی، وارد خانه شد.
نگاهی در فضای آپارتمان گرداند. یک آپارتمان استودیویی حدودا ۸۰متری بنظر میرسید که از سمت در به شکل مستطیل تا پنجره قدی و بزرگ روبرو کشیده میشد‌.تخت خوابی در سمت چپ که تاجش به دیوار چسبیده بود با روتختی سرمه ای مات و تیره ، یک گلیم پرز دار کرم خاکستری ساده روی زمین که کفپوش های چوبی تیره و قدیمی داشت پهن بود و سمت چپ سالن روبروی تخت یک پارتیشن چوبی نازک کشیده شده بود و پشتش کانتر و کابینت های آبی و سینک ظرفشویی بود که تلی از ظرف نشسته رویشان قرار داشت.
از سمت در تا پنجره سه لوستر بلند آویزان به سقف بودند شبیه چراغ مطالعه های قدیمی ، که قابشان مشکی بود.
دیوار مقابل و انتهای سالن که پنجره درش قرار داشت آجرنما بود و روی طاقچه بزرگ آن تشکی تیره با تعدادی کوسن شلخته قرار داشت.
پشت پنجره پله های فلزی اضطراری به چشم میخورند‌. باقی دیوارها بتنی و خاکستری بودند و رویشان تابلوهای انتزاعی و بعضی قسمتهایش عکسهای پولاروید زیادی به چشم میخورد.
بوم نقاشی بزرگی به دیوار کنار پنجره تکیه داده شده و کنارش یک آباژور فلزی بلند و گیتار سیاه وجود داشت.
یک سه پایه و دوربین هم کنج دیوار و کمد دیواری نزدیک میز کار قرار داشت.
خانه پر از وسایل فیلمبرداری و عکاسی و میزها و قفسه پر از وسیله دیسک ها و قوطی و شیشه های خالی آب جو و سوجو بودند. آنجا از شلخته هم شلخته تر بود.
جونگکوک از نردبان فلزی که نزدیک در ، مقابل کمددیواری و کتابخانه چوبی به شلف های درب دار نزدیک سقف وصل بود بالا رفت و از یکی از آن دربهای کوچک کیفی برداشت و با پایین آمدن مشغول ریختن چند وسیله از روی میز کارش داخل آن شد: فرق نمیکنه کارت چقدر طول بکشه... یکم زیاد بهم ریختست.
تهو لب خیساند. اینجا خانه پدیده فیلمسازی، جئون جونگکوک است و مهم نیست چقدر بهم ریخته باشد. نگاه از آشفتگی های خانه به او داد و با شوقی که سعی در پنهان کردنش داشت گفت: تا غروب تمومش میکنم.
جونگکوک پشت موهای روشنش را با کش مو بست و به پنجره اشاره کرد: اون یکم سفت باز میشه. باید تشک و بالشارو از جلوش برداری... اما حتما بازش کن‌. تهویه کفاف تعویض هوای اینجارو نمیده بهتره حین کار کاملا باز بذاریش‌.
تهو که متوجه بوی خفیف سیگار در محیط هم شده بود سر تکان داد و ساکت به جونگکوک که تای آستین های پیراهنش از آرنج روی ساعد پر از تتویش تا پنجه پایین میزد نگاه کرد... مرد خوشقیافه ای که مقابلش میدید همان جئون جونگکوک معروف بود‌. همانی که بیشتر ساعات روز و شبش در سال آخر دبیرستان را صرف تماشای ساخته هایش کرده بود و بزرگترین تصمیم زندگی اش رقم خورد.
قبلا فقط در سوشال او را دیده بود اما از نزدیک جذابتر هم بنظر میرسید‌. و مغرور... چقدر این استایل به او می آمد.
با نگاه جونگکوک نگاه خیره اش را از او گرفت و با تک سرفه ای سر خم کرد: همشو به بهترین نحو انجام میدم... مادرم عاداتتون و اینکه هر وسیله دقیقا کجا باشه رو بهم گفته.
جونگکوک پایش را روی صندلی گذاشت و حین بستن بند بوتش گفت: فرقی نمیکنه، فقط جایی نذارشون که تایم زیادی صرف پیدا کردنشون کنم. از این قضیه اصلا خوشم نمیاد.
تهو سریع سرتکان داد: چشم.
جونگکوک با برداشتن سوویچ از روی میز سمت در رفت که پیغام بعدی بر تلفن افتاد و در فضای خانه پخش شد : «جونگکوک شی، منشی چا هستم. آقای جئون چند روزه مدام بی قرار دیدن شمان.عمتون خواستن اینو حتما بهتون بگم که دل پدرتون میخواد شمارو ببینن. قربان لطفا یه سر به عمارت بزنید. «
جونگکوک خونسرد اشاره سمت کنسول کنار تخت و پیغامگیر کرد و گفت: پیغاما هم حذف کن.
این را که گفت بدون نگاه دیگری به تهو از در بیرون رفت‌.
تهو چند لحظه به در بسته زل زد و بعد با هیجان نگاه به اطراف اتاق داد و لب زد: خب کیم تهو... این تازه شروعشه.

𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞|آفرودیت  (𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧)Where stories live. Discover now