Part 15

858 186 13
                                    

با ورود جیمین و تهیونگ ، جونگکوک که مجسمه فرشته را نگه داشته بود تا به نوک درخت وصل کند از روی مبل بلند شد.
هوسوک با لبخند جلو آمد و آهسته به جیمین گفت: منتظر مونده تو بیای تا فرشته رو وصل کنی. هرچقد یسول گفت وصل کنیم گفت نه.
بعد با حالت خاصی به تهیونگ اشاره زد و هردو خندیدند.
جیمین لبهایش را فشرد و سمت جمع رفت: عا، درخت تموم شد؟
سوکجین شیر داخل میکسر ریخت و حین گذاشتن درش ادا درآورد:جیمین شی باید وصلش کنه!!! خب دیگه جونگکوک تا اون فرشته رو نکردم تو حلقت بده جیمین وصلش کنه.
یسول نیم خیز شد:میرم چهارپایه بیارم.
جونگکوک سریع گفت: نیاز نیست.
بعد فرشته را دست جیمین داد و با دست حلقه کردن بالای زانوهایش اورا کنار درخت بلند کرد.
جیمین با چشمهای گرد شده رو به پایین و صورت جونگکوک که میخندید گفت : جونگکوکا... این چه کاریه.
_وصلش کن جیمین شی.
جیمین با خنده ی هولی به جمع نگاه کرد. هوسوک با لبخند بزرگ و تهیونگ منظور دار نگاهش میکردند. یونگی خنثی و سوکجین کلا با میکسر درگیر بود و زیر لب به کندی تیغه غر میزد.
یسول هم روی دسته مبل نشسته بود و حینی که موهای کوتاهش را پشت سر میبست به او و جونگکوک زل زده بود.
جیمین که خیالش راحت شد جز هوسوک و تهیونگ کسی منظوردار نگاهشان نمیکند تک سرفه ای کرد و سریع فرشته را روی درخت گذاشت: گذاشتم،گذاشتم. بیارم پایین.
جونگکوک با نگاه به فرشته لب کج کرد:بهتر بذارش، یکم کجه.
_خوبه،منو بذار پایین کمرت درد میگیره.
یسول با لبخندی ملیح گفت: فرشته کج نیست.خیلی هم خوب مونده!
جونگکوک به صورت جیمین که عاجزانه نگاهش میکرد نگاه داد و گفت: از این زاویه کجه. درستش کن هیونگ.
جیمین با قیافه ی ناچار خندید و فرشته را روی تاج درخت محکم کرد : تموم شد دیگه.
جونگکوک آهسته او را پایین گذاشت و جیمین خجولانه سمت جعبه های هدایا رفت تا کنار درخت بچیندشان‌.
تهیونگ به کمکش آمد و ریز گفت:گفتی نمیدونی حسش چیه؟!
_هوم.
_ازت خوشش نمیاد و اینه! اگه خوشش بیاد چیکار میکنه؟
_هیس، بس کن.
_فکر کنم یکم دیگه حسش پا بگیره تو جمع لیسِت میزنه!
جیمین مشتی به از بازوی تهیونگ کوبید و او ریز ریز خندید.
جونگکوک رفت کنار یونگی نشست و یونگی با نگاه به نیم رخش گفت: با این موها شبیه چند سال پیشات شدی.
جونگکوک چشم گرد کرد: چطور؟ بچه شدم؟!!!
یونگی لبخند زد: یکم بیبی فیس تر شدی.
جونگکوک آب دهانش را بلعید و با نگاه سمت جیمین که به تهیونگ چپ چپ نگاه میکرد و میخندیدند گفت: از جیمین شی کوچیکتر بنظر میام؟
یونگی با نگاه به جیمین که در پلیور پشمی اش گمشده بود و آستین هایش را تا مچ چند لایه تا زده بود تا به کارهایش برسد گفت: تفاوت چندانی ندارین. شاید اون بچه تر میزنه. ولی چه فرقی میکنه؟
جونگکوک پا روی پا انداخت: تو وونهو رو میشناسی هیونگ؟! احتمالا تهیه کننده کاراش بودی.
یونگی سرتکان داد و جونگکوک پرسید: اون دوست دختر داره؟
_درباره مسائل خصوصیش نمیدونم.
جونگکوک لبهایش را گوشه ای جمع کرد و متفکر به جایی زل زد.
یونگی چشم روی او ثابت نگه داشت و گفت: جیمین رو خیلی دوست داری؟
جونگکوک جا خورد: چی؟
_انگار خیلی دوستش داری.
_اون بهترین دوستمه، خیلی هوامو داره.
یونگی دیگر چیزی نگفت، ترجیح داد فعلا سکوت کند. نمیخواست ذهن جونگکوک را به تشویش بیندازد.
با آمدن نامجون جمعشان کامل شد. سوکجین شیرینی و کلوچه هایی که آماده کرده بود روی میز جلو مبلی چید و برای جمع از شکلات داغ مخصوصی که درست کرده بود آورد.
بعد اینکه یسول با زنگ خوردن موبایلش سمت اتاق مهمان رفت، نامجون از روی همان مبلی که نشسته بود نگاه به بیرون پنجره که تاریک میشد داد و گفت: جالب میشه که امشب برف بیاد.
سوکجین نوشیدنی داغش را فوت کرد : میخوای آدم برفی کوچولو بسازی کیم کیم؟!
نامجون لبخند ملیحی به او زد: اگه مایل باشی یه آدم برفی کوچیک با چیزای بزرگم بلدم بسازم!!
سوکجین با پوزخند به او خیره ماند: اوه اگه انقدر دوس داری بساز من تشویقت میکنم. لااقل یه چیز بزرگ رو تو زندگیت خواهی دید!
نامجون سر به تاسف تکان داد و هوسوک با خنده گفت: دهنای خرابتونو جمع کنید‌. یسول میشنوه!
تهیونگ از مارشملو شناور در شکلات داغش چشم گرفت: اگه جوک بود بگو تا بهش بخندم!
هوسوک ابرو بالا برد: چی؟
_رعایت عفت کلام جلوی خواهرِ جین هیونگ!
جیمین لیوان را از لبهایش جدا کرد: تهیونگا!!!
سوکجین سعی کرد نخندد. با شرم دست جلوی پیشانی و چشمش گرفت: عایش دختره آبرومو برده‌...
نامجون با اشاره دست به سمتی گفت:جیمینا، اون جعبه دستمال رو بگیر این سمت؟!
جیمین خیره مانده بود به جونگکوک و توی دلش برای مدل موهای جدید او غش و ضعف میرفت. چقدر دلش میخواست آن کله بانمک را محکم فشار دهد و روی موهایش بوسه بزند‌‌. جعبه دستمال کاغذی را سمت جونگکوک گرفت و او متعجب نگاه به جعبه توی دست جیمین داد.
نامجون عاقل اندر سفیه به جیمینِ گیجی که هنوز متوجه جریان نشده بود نگاه کرد و گفت:جیمین شی؟
به نامجون نگاه داد:بله؟
_دستمال رو من خواستم!
گیج به جعبه و بعد به جونگکوکِ مبهوت و بقیه نگاه کرد ‌و خندید.
تهیونگ دستش را جلوی چشمش گذاشت و به افسوس سر پایین گرفت‌. جیمین قابلیت داشت ضایع ترین آدم روی کره خاکی باشد. خصوصا که عادت داشت وقتی هول میکند به طرز احمقانه ای بخندد.
جیمین از خنده روی هوسوک که کنارش نشسته بود پهن شد و هوسوک هم بقیه را به خنده وا داشته بود‌ تا کسی چیزی را غیرعادی فرض نکند. که البته نامجون دقیق شده بود روی هوسوک و با نگاه سعی داشت چیز سنگینی بارش کند.اینبار دیگر نمیتوانست قسر در برود. نامجون احمق نبود و اینجا قطعا خبری وجود داشت!
بعد از شام یسول پیشنهاد کرد هدایا باز شوند.
یونگی گیج به جعبه ای که خیلی بزرگتر از حد معمول کنار درخت بود اشاره کرد: کنجکاوم بدونم اون ماشین لباسشویی رو کی برای کی خریده؟
هوسوک لب فشرد و چپ نگاهش کرد: هدیه منه! برای جونگکوکه!
یونگی پلکی به تفهیم زد: جونگکوک ماشین لباسشویی نداره؟
جونگکوک با خنده بالای سر جعبه رفت و با نگاه به هوسوک گفت:ممنونم هیونگ. بازش میکنم.
همه منتظر ماندند تا هدیه اش را باز کند و او بعد دیدن لباسهای زیاد داخل جعبه متعجب گفت: این خیلی زیاده هیونگ!
هوسوک سر تکان داد: ازشون خوشت میاد؟
جونگکوک لبخند زد: عالی ان. خیلی ممنونم.
هوسوک به جیمین اشاره کرد:سلیقه جیمینن.
جونگکوک قدردان به جیمین نگاه کرد و جیمین لبخند به لب گفت:هدیه منم اون بغله. وایسا...
بعد سمت درخت رفت و صندوق روبان پیچ شده را پیش کشید.
جونگکوک کنجکاو مشغول باز کردنش شد و تهیونگ گفت: چی توشه جیمین؟! قلبای کاغذی؟
جیمین طوری با لبخند نگاهش کرد که از هزاران فحش بدتر بود و او لبخند موذیانه اش را پررنگ تر کرد.
جونگکوک با دیدن انواع رنگ نقاشی و قلمو بهت زده گفت: اینا‌... هیونگ تو...
اما بدون اینکه جمله اش را کامل کند با لبخند جیمین را در آغوش گرفت.
همه از این لحظه لبخند زدند. نامجون ابرو بالاداد و گفت: جونگکوک برای هدیه بقیه انقدر ذوق نکردی! چی تو جعبست؟
جونگکوک با اشتیاق رنگ ها را که از بهترین برند ها بودند نشان داد و سوکجین گفت: واو، رنگ نقاشی! ولی توجیه نمیشم چرا داری بین هیونگات فرق میذاری؟
یسول از بطری اش نوشید: بین دوستات درواقع! من برا هیونگ بودن یچیزایی رو ندارم!
همه خنده شان گرفت. اما تهیونگ هنوز به حرفهای این دختر عادت نکرده بود برای همین مجدد بهت زده نگاهش کرد.
سوکجین محکم پس کله ی یسول زد و گفت: کمتر زهرماری کوفت کن که چرند نگی کیم یسول!
یسول پس سرش را مالید:باشه مامان!
سوکجین چشم غره ای به او زد و دوباره حواس به جونگکوک که داشت دانه به دانه آبرنگهای فشرده را چک میکرد داد: یه نفر سالهاست سمت رنگ و نقاشی نرفته! بعد داره اینجوری خرذوق میشمرتشون!! هوی جونگکوک، با توام!
جونگکوک با لبخندی کج گفت: برای هدیه همتون خوشحال شدم. امیدوارم شماهام از هدیه های من خوشتون اومده باشه.
هوسوک خنده به لب و دست به سینه تکیه داد به بازوی تهیونگ که آرنج روی زانوهایش گذاشته بود و گفت: ولی تو هنوز هدیه جیمینو ندادی!
جونگکوک لب جوید و گفت: خب... من هنوز چیزی نگرفتم.
نامجون ابرو بالا برد: جدی؟!؟ فکر کنم من از منشی لی یچیزایی شنیدم.
جونگکوک مضطرب طوری نگاهش کرد تا بفهمد نباید چیزی بگوید اما نامجون گفت:بیارش.من نمیدونم چیه ولی میدونم هدیه گرفتی.
جونگکوک عاجزانه به چهره کنجکاو جیمین و بقیه نگاه کرد و دست پشت گردنش برد:چیز... اون...تو اتاقمه.
این را گفت و سمت اتاقش رفت. بقیه منتظر به هم نگاه کردند‌.
جونگکوک با جعبه مخمل سبز رنگی که یک پاپیون قرمز داشت آمد. جعبه ای مستطیلی و کوچک.
آن را مقابل جیمین که هنوز کنار درخت بود گرفت و جوری که خودش بشنود گفت: هیونگ... معذرت میخوام‌. ولی میخوام بدونی ارزش مادی این برام مهم نیست من قصد بدی نداشتم... فقط میخواستم چیزی که فکر میکنم بهترین گزینست بهت هدیه بدم...
سوکجین لب کج کرد: چرا داری زمزمه میکنی؟؟ اون چیه؟! حلقه خواستگاری؟!
هوسوک و تهیونگ برای بیشتر طنز جلوه دادن حرف او زدند زیر خنده و هوسوک با کوبیدن روی پای سوکجین گفت: هیونگ تو خیلی بانمکی!!
سوکجین پایش را مالید و گفت: پامم اینو فهمید جانگ! دستت سنگینه احمق!
تهیونگ لب خیساند:جیمینا، بازش نمیکنی؟!
جیمین با لبخند جعبه را باز کرد و از دیدن ریموت و سوویچ ماشین لبهایش وا ماندند و چهره اش پر از بهت شد.
جونگکوک از داخل لب جوید و قبل اینکه جیمین واکنشی دهد یسول گفت: چیه اون؟!
جیمین حلقه سوویچ را گرفت و آن را بالا آورد.
تهیونگ و هوسوک واو گفتند و یسول سر تکان داد: نمیدونم چرا توقعشو داشتم!!
نامجون پا روی پا انداخت وبا لبخندی که گوشه لبهایش را به پایین میفشرد گفت: منم همینطور!!!
جیمین سعی کرد به بهتش غلبه کند و به جونگکوک رو کرد: جونگکوکا... این....
از دیدن نگاه نگران جونگکوک دلش نیامد با جملات تعارفی معذبش کند. هدیه زیادی بود اما جیمین باید فکر میکرد به اینکه با وارث اولین برند برتر کره و پنجم جهان روبروست، و مسلما او نمیتواند درک کند میزان علاقه و محبتش را با چه هدیه ای نشان دهد که عجیب بنظر نرسد. میتوانست بعدا ملایم در خلوت با او حرف بزند که این هدیه زیاد است. پس آن لحظه فقط با لبخندی مهربان دست روی گونه جونگکوک گذاشت: ممنونم جونگکوکی، خیلی زیاد‌.
جونگکوک لبخند زد، هرچند که شک داشت جیمین حقیقتا آن را پذیرفته باشد. خودش وقتی پشیمان شد که دیر شده بود. اگر نامجون لو نمیداد قصد نداشت آن را رو کند. چون دلش نمیخواست چیزی هدیه دهد که پذیرفته نشود. جیمین را اینطور شناخته بود و باید زودتر فکرش را میکرد.
یونگی رو به یسول کرد: اون بطریای نوشیدنی رو کجا گذاشتی؟
سوکجین از جا بلند شد و حین رفتن به آشپزخانه گفت: فکر کن یه درصد بذارم اون بدونه ودکا کجاست!! دختره ی بی ظرفیت!
یسول چند قطره آخر سوجویش را خورد و پوکر به روبرو زل زد:من مست نیستم! نیستم! نمیفهمی؟!
سوکجین که زیر کانتر داخل کابینت را میگشت گفت: سهمیه امشبو خوردی! چیز بعدی که میخوری لگده!
جیمین و جونگکوک روی مبل دونفره کنار هم نشستند و تهیونگ کنار گوش هوسوک گفت: بنظرت جداشون کنیم؟
هوسوک سرتکان داد: ولی نه انقدر ضایع، همینجوریشم نامجون مثل اژدها نگاهم میکنه!
یونگی صورت نزدیک گوش تهیونگ برد و گفت: چی میگید!
تهیونگ که حواسش نبود صدای بم یونگی مو به تنش راست کرد و با چشمهای گردشده برگشت سمتش. یونگی همانطور خنثی نگاه بین او و هوسوک گرداند: شما دوتا باهوش انقدرام آروم حرف نمیزنید.
هوسوک لاله گوشش را خاراند و حواس به نامجون داد و بعد اطمینان حاصل کردن از اینکه مشغول موبایلش است گفت: تهیونگو سکته دادی! بعد حرف میزنیم.
تهیونگ نفسش را فوت کرد: یعنی تو میدونی هیونگ؟!
یونگی نگاه به میز داد و فقط لبخندی کج زد. نیاز نبود حرفهایشان را بشنود. جریان واضح بود. فکر میکرد باید با جونگکوک صحبت کند اما بنظر نمیرسید وقتش باشد. یونگی صبورتر از این حرفها بود.
تهیونگ با دیدن برف از جا بلند شد و سمت پنجره رفت. نامجون گفت: چه خوب، فکر نمیکردم برف بیاد.
یسول از جا بلند شد و کنار تهیونگ رفت. با نگاه به دانه های درشت برف که پایین می آمدند گفت: فکر میکردم از سر اذیت برام لباسِ شب پف دار و شاین عیدی بیاری! ممنون بابت هدیه ها. خیلی قشنگن.
تهیونگ بدون اینکه نگاه از برف بگیرد گفت: اگه میخواستمم بلد نبودم لباس شب مناسب چطوریه! من فقط هرچی خودم ترجیح میدم بپوشم برات گرفتم!
یسول خندید: واو، بهتر میشد اگه لباسای خودت بودن... از عطرت خوشم میاد.
تهیونگ چشم گرد کرد و یسول بی توجه به واکنشش گفت:اسم عطرتو بهم تکست بزن. اگه بگی شاید یادم بره.
بعد لبخندی به او زد و سمت جمع برگشت.
سوکجین به جیمین که داشت برای خودش نوشیدنی میریخت گفت: میشه تو و جونگکوک نخورید؟!
جیمین لبخند زد: من نمیخوام زیاد بخورم، خیالت راحت‌.
سوکجین پشت چشم نازک کرد: چون میگی خیالت راحت تا آخر استرس میکشم!
جیمین لیوان جونگکوک را هم پر کرد و بعد برداشتن لیوان خودش. نگاه به نیم رخ جونگکوک داد. میخواست امشب او را مست کند و خودش هوشیار بماند بلکه درست حرفهای احتمالی اش را پردازش کند‌. احمقانه بود. اما جیمین هم نیاز داشت گاهی کارهای احمقانه کند!
یسول با شوق گفت: بیاین چیزای ترسناک تعریف کنیم!
تهیونگ برگشت و اینبار کنار سوکجین نشست: حرفات به حد کافی ترسناکه یسول شی!
سوکجین کج خند زد و یسول گفت: اگه حقیقت بترسونتت کارت تمومه تهیونگ شی!
نامجون گفت: توی کریسمس چیزای ترسناک تعریف نمیکنن البته.
یسول مخالفت کرد: ولی من کلی فیلم ترسناک با موضوع کریسمس دیدم. چیزی که الان میخوام بگمم بهش مربوطه!
سوکجین خواهشمندانه نگاهش کرد: نگهش دار هالووین به همه تکست بزن!
یسول لبخند تمسخرآمیزی به او زد: پس اون بطری لعنتیو بده من!
سوکجین نچ کرد: کوپنت تموم شده!
یونگی گفت:بذار بخوره، ظرفیت اون از ما بهتره.
سوکجین پوزخند زد: سهمیش رو بین خودتون تقسیم کنین.
جیمین گفت: بدینش اینور!
یسول دلخور به جیمین نگاه کرد: توهم جیمین شی؟!
جیمین بعد برداشتن بطری آن را سمت یسول سر داد: برای خودت گرفتمش. فقط زیاد نخور.
یسول ذوق کرد: وای تو محشری.
سوکجین اعتراض کرد: اگه مست شد دهنشو خودت ببند جیمین... دارم به کی اینو میگم!!
جیمین خندید: من نمیخوام مست کنم هیونگ، گفتم که.
هوسوک تایید کرد: بهتره هیچکدوم مست نشیم.همه باید رانندگی کنیم. البته من مصونم. چون تهیونگو مینشونم پشت فرمون‌.
نامجون گفت: تهیونگو من میبرم.
یونگی هم لیوانش را پر کرد: تهیونگ با من اومده. بخاطر مست کردنتون اونو شوفرتون نکنین.
سوکجین ایشی کرد: جونگکوکا... هیونگت دونسنگ جدید پیدا کرده تورو یادش رفته!
یونگی تکخند زد: فتنه ننداز جین هیونگ...
نامجون لبخند به جیمین اشاره زد: جونگکوک خودش هیونگ جدید داره‌.
جونگکوک لبخند زد و به جیمین خیره ماند. جیمین هم با سعی بر اینکه خیلی ذوق زده بنطر نرسد دو شیرینی که شبیه بابانوئل بودند برداشت و یکی به جونگکوک داد.
هوسوک با نگاه به آن دو فکری را که به سرش زده بود سازمان داد و اینطور بیانش کرد: امروز یه مطلب جالب میخوندم درباره نظریه استرنبرگ راجب عشق. از نظر استرنبرگ عشق مثل مثلثه. و بهترین و کامل ترین عشق به مثلث متساوی الاضلاع شبیه.
یسول با اتمام این بند حرفش گفت: دربارش خوندم. اون میگه عشق کامل از سه بخش تشکیل میشه. صمیمیت، اشتیاق و تعهد. و اگه یکی ازین سه مورد نباشن یجای کار میلنگه.
هوسوک سرتکان داد: و یه تستم برای فهمیدن نوع عشق و رابطه داره. ولی من یه سری نشونه روانشناسی که میفهمونه آدم واقعا عاشقه خوندم.
تهیونگ که متوجه قصد هوسوک از میان انداختن این بحث بود و خوشبختانه آن موضوع را میدانست به کمکش آمد: نشونه هاش جالبن... بگمشون که هرکدوم ازین علائم داشتین بفهمین عاشقین!؟
سوکجین بی حوصله به محتوی لیوانش نگاه کرد: بگو.
جیمین لبهایش را برهم مالید و از گوشه چشم به جونگکوکی که حواسش به تهیونگ بود نگاه داد.
تهیونگ شروع کرد: به سمت ه‍م کشیده شدن، وقتی عاشق یه نفرید مدام چه خواسته چه ناخواسته به طرف اون کشیده میشین و انگار جذبتون میکنه. دومیش باهم خوش گذروندنه.
نامجون لب کج کرد: خیلیا باهم خوش میگذرونن‌.
هوسوک سرتکان داد: ولی این نشونه ها مجموعشون معنی عاشق بودن میدن نامجون. سومیش اینه که همیشه برای طرف وقت دارید، بعدی اینه که همیشه نگرانشید.
تهیونگ دنباله حرفش را گرفت و با بشکن و اشاره ای سمتش گفت: انبساط مردمک چشما، و شجاع تر شدن. میگن اکسی توسین باعث جسارت میشه. و بعدی احساس قدرت داشتن.
هوسوک رو به جیمین با لبخند افزود: اینکه نمیتونید از شخص مورد نظر چشم بردارید. مدام اونو تماشا میکنید حتی اگه تمام منظره های برتر دنیا ه‍م اونجا باشن. و اینکه با حضور فیزیکی نداشتنش احساس کلافگی میکنید.
تهیونگ گفت: و آسیپ پذیر نشون دادن خود. اینکه دلتون میخواد از تلخیای گذشته بهش بگید و اون حالتونو خوب کنه و التیامتون بده. و بیخوابی.  و خلاق تر شدن... تحقیقی تو سال 2015 نشون داده عشق خلاقیت آدمو میکشه بیرون. نتیجه این تحقیق گفته آدم عاشق نگاهش عمیق‌تر و دوراندیشانه تره به مسائل، طوری که با کل‌گرایی می‌تونن زوایای مختلف مسائل رو درک کنن.
یونگی ابرو بالا داد: هیچکدومشو روی هیچکس ندارم خوشبختانه.
یسول لب کج کرد: من شاید چندتاش!!
سوکجین موذیانه نگاهش کرد: کیه طرف؟!
یسول چشم به بالا چرخاند: ایگنور کردنت!
جونگکوک اما هنوز بدون پلک زدن متفکر زل زده بود به جایی پشت سر تهیونگ. اولش حرفهایی که تهیونگ میخواست بزند برایش جنبه سرگرمی داشت ولی وقتی تمامش را شنید از کف پا تا فرق سرش ناگهان یخ بست... تک تک آن احساسات را به کسی داشت‌. کسی که درست کنارش نشسته بود و گرم صحبت با بقیه بود و صدایش در گوش جونگکوک طنین می انداخت‌.
اما چطور؟ او زن نبود... او یک مرد بود، دوستش بود، هیونگش بود، دستیارش بود...
هوسوک راضی از بحثی که انداخته به جونگکوک نگاه کرد اما او بنظر از جو خارج بود با صورتی رنگ پریده نگاهش روی زمین میچرخید.
جیمین که متوجه نگاه عجیب و نگران هوسوک به جونگکوک شد ، خودش هم سر به کنار چرخاند ، اما سرچرخاندش همانا و پریدن تمام شوقش از دیدن سردی جونگکوک همانا‌. بنظر اصلا خوب نمیرسید. بدون لمسش هم میتوانست بفهمد پوست گونه و دستهایش یخ زده. وقتی هوسوک و تهیونگ بحث نشانه های عشق را شروع کردند با دل گرم و تپنده تمامش را گوش کرد و نگاهش پر از برق شوق بود‌. اما انگار در سر جونگکوک چیزهای دیگری میگذشت.
بحث از سر یک شوخی که جیمین بابت حواس دادن به حال جونگکوک دقیقا متوجه اش نشده بود رسیده بود به اینکه اگر دونفر درحال غرق شدن باشند کدام را نجات میدهی‌.
یسول با سرتکان دادن گفت: توقعشو داشتم منو انتخاب نکنی!
سوکجین گفت: تو خودت از آب میای بیرون! ولی هوسوک شنا بلد نیست!
هوسوک خندید و گفت: این سوالا واقعا سختن و جواب ندارن.
تهیونگ گفت: ولی من میپرسم... جیمینا؟
جیمین منتظر نگاهش کرد و او با لبخند پرسید: اگه همزمان من و جونگکوک درحال غرق شدن باشیم اول کدومو نجات میدی؟
جیمین با تعلل کوتاهی گفت: تورو.
جونگکوک بی لبخند و حس نگاهش کرد و سوکجین گفت: خب پس معلوم شد دوست جدید هرچقدر عزیز باشه جای قدیمیو نمیگیره.
جیمین با نگاه به جونگکوک که دیگر نگاهش نمیکرد گفت:ولی اگه برای نجات جونگکوک دیر شده باشه، باهاش غرق میشم و میمیرم.
جونگکوک به نیم رخ مطمئن جیمین نگاه کرد و یسول پرسید: چرا؟!
جیمین لبخند زد:چون اگه اول جونگکوکو نجات بدم، زندگی باهاش وقتی تهیونگو از دست دادم خیلی سخت میشه.
همه از حرف جیمین متاثر شدند اما او نگاهش را به ظرف گندم عسلی که روی پاهایش گذاشت داد تا تعجبشان را نبیند.
جونگکوک بدون پلک زدن به نیم رخ جیمین زل زده بود. نیم رخ کسی که با اطمینان میگفت حاضر است با او بمیرد یا با او زندگی کند.
حسی که داشت شرح دادنی نبود. اشتیاق شدید برای بوسیدن لبهای خوشرنگی که نیم رخشان پیش چشمش بود و وحشت شدیدتر از اعتراف به همچین اشتیاقی و حس کردن نبضی قوی درون وجودش.
موقع رفتن بقیه که شد. یونگی حین خداحافظی از جیمین از او خواست که هدیه جونگکوک را بپذیرد. چون او حین خریدنش قطعا به هرچیزی جز قیمت و بهای مادی اش فکر کرده. جیمین هم با احترام و لبخند حرف او را گوش کرد.
تهیونگ گفت که هرطور شده سریعتر حسش را با جونگکوک در میان بگذارد و جیمین گفت که سعی میکند. و هوسوک با لبخند مهربانش سعی کرد نگرانی اش از سرمای نگاه یخ زده نگاه جونگکوک را به روی جیمین نیاورد‌.

𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞|آفرودیت  (𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧)Where stories live. Discover now