𝐏𝐚𝐫𝐭 6

50 15 17
                                    

C.H.A.N

فقط یک پاگرد دیگه مونده بود تا به ورودی برسه..لحظه ای ایستاد تا بند کفش های بزرگش رو که به خاطر عجله نبسته بود ببنده تا ناگهانی زمین نخوره..روی پله ها نشست و با ناشی گره زدنشون حرصشو زمزمه کرد" عایش..دیرم شد..چرا بیدارم نکردی پیرمرد؟.."
نگاهش به صورت تصادفی از لای نرده ها به دوستش افتاد که زودتر از اون از خونه خارج شده بود.
کیونگسو برخلاف چان منظم و وقت شناس بود اما تنها ایرادی که داشت این بود که یه وقت هایی بیش از حد سرگرم کتاب تو دستش میشد طوری که راه رفتن رو فراموش میکرد و سرجاش می ایستاد!
لبخند خبیثی روی صورت چان نشست..وقتی از شر بند کفشاش راحت شد خیلی راحت بیخیال باقی پله ها شد و از بالای نرده به ناگهانی پایین پرید!
وقتی یه چیز دراز و گنده یهویی جلوی کیونگسو فرود اومد پسر بیچاره از ترس هینی کشید و شوکه کتاب رو رها کرد و به عقب افتاد.
چان لباسشو صاف کرد و به واکنش دوستش خندید "دلم به حالت سوخت..اگه من نبودم تمام روز اونجا میخ میشدی آقای دو.."
اخم غلیظی خیلی سریع روی چهره ی دو کیونگسو نشست وقتی فهمید فاصله ای با سکته کردن نداشته اونم فقط به خاطر شوخی بی مزه دوست خل و چلش.
" بعدا ازم تشکر کن!.."
چان با خنده دست تکون داد و چرخید تا گیر عصبانیت دوست بی جنبه اش نیوفتاده و تا دیرش نشده در بره اما محاسباتش غلط از آب درومد و چون کیونگسو خیلی راحت یکی از گوش های بزرگ چان رو اسیر دستش کرد و همون رو وسیله ای برای کنترل هیکل درشتش قرار داد" وایسا ببینم..کجا با این عجله؟.."
چان از درد خم شد تا گوشش کنده نشده " آخ آخ.. یواش غلط کردم..کنده شد آخ.."
کیونگسو که حالا بر مصدر قدرت تکیه زده بود تنها با کمی فشار میتونست حرص خودشو خالی کنه" فکر کردی کجا در میری؟..شکستن جفت پاهات به درک فکر نکردی ممکنه از ترس زهره ترک بشم؟.."
" هی هی! من قوی تر از این حرفام..پاهام به این راحتی نمی شکنه.."
جواب مضخرف چان بیشتر از چیزی که نشون میداد کیونگسو رو حرص داد و نتیجه اش فشار بیشتر روی گوش چان و بلند شدن ناله اش بود " آخ آخ ببخشید شوخی کردم..فقط شوخی بود تروخدا ول کن دیرم شده.."
کیونگسو سر چان رو پایین آورد و از بین دندون های کلید شده اش غرید " یاد بگیر وقتی دیرتر شده از این غلطا نکنی فهمیدی؟.."
"آرههه فهمیدم آخ ول کن.."
" ولی من نشنیدم.."
" آخ آخ گوش نازنینم.."
درست همون لحظه در لابی ساختمون باز شد و آقای پارک سراسیمه وارد شد و تو لحظه ورود با دیدن پسرش و دوست صمیمی اش به اون صورت فراموش کرد برای چی اونجاست..کیونگسو به محض دیدن آقای پارک گوش چان رو ول کرد و با خجالت تعظیم کرد" اوه سلام آقای پارک.."
چان درحالی که گوشش رو ماساژ میداد تا از درد بیوفته قامتشو راست کرد و با تعجب به پدرش نگاه کرد" عه..بابا؟..برای چی برگشتی؟.."
آقای پارک بعد از جواب دادن به سلام کیونگسو به طرف چان برگشت " اون پرونده رو نبردم..مگه نگفتم بهش دست نزنی؟.."
چان هم در جواب درست مثل پدرش طلبکار دست به سینه شد" مگه نگفتم بیدارم کن؟ چرا هر روز پیرتر میشی؟.."
کیونگسو کاملا برخلاف چند دقیقه ی پیش درست مثل یه بچه مودب عقب کشیده بود و با تعجب به دعوای دو بچه ی دیگه نگاه میکرد.
" پیر باباته..بدو برو پرونده رو بیار دیرم شده.."
چان تو یه لحظه روی جیب هاش کوبید و چشماش از فقدان گوشیش گرد شد" فاک گوشیم رو یادم رفت.."
بعد خودجوش به طرف پله ها رفت و درحالی که با هر قدم یک پاگرد رو رد میکرد پدرش رو خطاب قرار داد" باید منم برسونی.."
" تو ماشینم.."
آقای پارک با صدای بلند گفت و علی رغم عجله ای که داشت به طرف کیونگسو برگشت " هی کیونگسو..عروسی خواهرت کیه؟..همه چیز آماده است؟.."
قبل از اینکه کیونگسو جواب بده چان با پرونده برگشت و با هر دادن پدرش اونو به سمت بیرون هدایت کرد " دیره بریمممم.."
آقای پارک قبل از خروج به کیونگسو گفت " ما حتما دعوتیما..ما میایم.."
" بریم بابا.."

𝐓𝐈𝐆𝐄𝐑𝐈𝐒𝐇Where stories live. Discover now