𝐏𝐚𝐫𝐭 29

37 13 30
                                    

کیسه زباله رو جلو کشید و ناشیانه آشغال ها رو به درونش هل داد..دستی به چونه اش کشید و جلوتر رفت و کیسه رو دنبال خودش کشوند.
از پنجره ی باز باد سردی به داخل می وزید و کمک میکرد هوا عوض بشه و اون بوی بد رو با خودش ببره..اون نمی تونست توی آشغال ها زندگی کنه و خوب یا بد مجبور به ادامه زندگی بود.
آهی کشید و با حسرت به ساکولنت بی نوا نگاهی انداخت..خاکش روی زمین پخش شده بود ، دو سه تا پولکش رو از دست داده بود و ریشه های بی حفاظش بیرون افتاده بود..چه شباهت عجیبی با وضعیت روح و روانش!
چند دقیقه ی بعد چانیول جلوی پنجره زانو زده بود و با دقت زیاد سعی میکرد آروم آروم از بطری آب به گیاه کوچک آب بده..ساکولنت به جای گلدون حالا توی قوطی کنسرو تمیز شده ای کاشته شده بود که با وسواس لبه هاش خمیده شده بود تا آسیبی به پولک های گیاه نزنه.
اوج تلاشی که می تونست برای تعمیر کردن چیزی که خودش از بین برده بذاره، همین قدر بود.
زنگ در که به صدا درومد چانیول از حرکت ایستاد..خبری از رز نبود و چان بوی آلیس رو استشمام میکرد..نگران نگاهی به سوئیتی که حالا تمیز شده بود انداخت..چه خبر شده بود؟

در که آروم باز شد چان تونست از لای در صورت غمگین مالک و لبخند مصنوعی اشو ببینه و به نشونه ی سلام کمی سرشو خم کرد.
"روز به خیر آقای پارک امیدوارم مزاحمتون نشده باشم.."
چان کامل درو باز کرد و دستپاچه جواب داد " نه این طور نیست بفرمائید..اتفاقی افتاده؟.."
آلیس محتاط نگاهی به واحد خودش انداخت و به طرف چانیول برگشت " امکانش هست یه صحبت کوتاه داشته باشیم؟.."
......
هیچ وقت یادش نمیومد نگران عاملی تحت عنوان مهمان و پذیرایی بوده باشه که بخواد خودش رو براش آماده کنه..البته تا قبل از ساکن شدن نزدیک این دو خواهر!
به همین علت از اینکه جز یه لیوان آب خنک چیزی نداشت که بیاره مایه ی خجالتش بود..گرچه بنظر می رسید همچین چیزی برای آلیس پارک مهم نیست.
زن جوان بی اهمیت به هرچیزی روی کاناپه زوار دررفته نشسته بود و درحالی که پاش عصبی تکون میخورد بیشتر از هر چیزی تلاش می کرد اشکش درنیاد.
" درمورد کارم که همه چیز رو می دونین..در مورد رزان.. من خیلی وارد جزئیات نمیشم آقای پارک..اما مطمئنم شما تا حدودی متوجه همه چیز شدین.."
چانیول آروم سرشو بالا آورد " متوجه چه چیزی؟.."
" رزی جمعیت هراسی داره آقای پارک!..به طور معمول از خونه خارج نمیشه و هرگز نمیتونه تنها توی یه مکان ناآشنا بمونه.."
آلیس دستمال رو کوتاه به چشمش کشید و اضافه کرد " از تاریکی هم وحشت داره..و میدونم که مدتیه به خاطر این ترسش سراغ شما میاد.."
چانیول ساکت موند و حرفی نزد..آلیس به یکباره با ولوم بلند تر و عاجز تری به حرف اومد" آقای پارک..اون مریضه..خواهش میکنم درک کنید که به خاطر بیماریش به هرکسی اعتماد نمیکنه..شما اولین کسی هستید که اون به طرفش رفته.."
چانیول عاجز تر سرشو پایین انداخت..احتمالا آلیس خبر نداشت این رو انداختن رزان بهش چه تبعاتی در پی داشته که این طور مثبت اندیشانه بهش اشاره میکنه.
" ممکنه خبر نداشته باشین اما برای مورد حساسی مثل رزان این اتفاق عین معجزه میمونه..آقای پارک..من کس دیگه ای رو ندارم که رزان تا این حد بهش اعتماد داشته باشه.."
چانیول میدونست ادامه ی این بحث اصلا به نفعش نیست اما آلیس پارک خیلی یهویی جلوش زانو زد و با گرفتن دستاش سوپرایزش کرد.
" لطفا..ازتون خواهش میکنم..مواظب رزان من باشین..فقط یه روز..لطفاً..اون تنها کسیه که واسم باقی مونده.."
چانیول معذب و مضطرب فوری پایین اومد و دستای آلیس رو گرفت تا بلندش کنه " خانوم پارک..این چه کاریه؟.."
اما آلیس مسّر روی زانوهاش باقی موند و با چشمای خیس ادامه داد " در این لحظه از زندگیم هیچ راهی ندارم..نه میتونم این حالشو تحمل کنم و نه دست رو دست بذارم.. آقای پارک..خواهش میکنم!

𝐓𝐈𝐆𝐄𝐑𝐈𝐒𝐇Where stories live. Discover now