𝐏𝐚𝐫𝐭 27

59 16 40
                                    

بتادین روی روشویی افتاد و مایع ازش سرازیر شد..رزی با عجله بانداژ روی دستش رو ول کرد و بتادین رو درست سر جاش گذاشت..مثل بید می لرزید و نمی تونست هیچی رو کنترل کنه و دست و پاش به هم می پیچیدند.
وقتی بتادین دوباره با دستپاچگی اون ولو شد رز یه لحظه دست از کارش کشید و چشمای خیس و قرمزش رو بالا آورد و به آینه نگاه کرد..چیشد؟ دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
ضربان قلبش هنوز بالا بود و نفس نفس میزد..همه چی مثل یک خواب اتفاق افتاد..یه خواب وحشتناک که هیچ کنترلی روی خودش نداشت.
دست لرزونش رو کمی پایین تر آورد و اجازه داد بانداژی که خیلی ناشیانه روی زخمش فشرده بود آهسته کنار بره..
باور نکردنی بود..دو تا زخم موازی همدیگه درست مثل جای پنجه ی یک حیوان وحشی!
ولی باعث و بانی اون زخم یک حیوان وحشی نبود..اون لوئی پارک بود..همون پسر آروم و خجالتی که رزان تمام روز منتظرش مونده بود.
رزان بیشتر از درد داشتن ترسیده بود..هیچ دلیل و توجیح منطقی واسه چیزی که اتفاق افتاده بود نمی تونست پیدا کنه..حتی نمی تونست توضیح بده چی دیده..همه چی سریعتر از حد تصورش بود.
حال بد لوئی ، چمپاته زدنش روی زمین و بعد..بعد دیگه چی؟ اون چشمای زرد چی بود؟ اون حرکات وحشیانه..رزی بازوشو جلوتر آورد و بهش نگاه کرد..و این زخم؟

_Tigerish_
" کمتر حرکتش بده ، مواظب بخیه هات باش.."
آلیس بانداژ رو محکم فیکس کرد و عقب کشید " میخوای به آلیسون بگم درمورد نوشیدنی ها تجدید نظر کنه؟.."
رزان لبخند محوی زد و سرشو به طرفین تکون داد.
" یه نیم کت پیدا کردم برات خداروشکر باهاش همخوانی داره از اون گیپور های توری هم گرم تره.."
آلیس نگاه دیگه ای به بازوی رزی انداخت و زیر لب غر زد " دختره احمق..اگه نمیومدم خونه میخواستی لابد از خونریزی بمیری نه؟.."
رزان چیزی نگفت و کت ساتن رو به تن کرد..رو به روی آینه ایستاد..سلیقه آلیس همیشه خوب بود و رز نمی دونست این تیکه آخر رو توی همچین وقت کمی از کجا پیدا کرده که انگار همراه خود لباس دوخته شده.
با آرایش معصومانه و محوش حالا شکل یه پری جنگل با لباس های سبز روشن شده بود.
نکته غمگینش روی بازوی زخمی اش که حالا زیر کت پوشیده شده بود افتاد..چه قدر برای امروز ذوق داشت..بعد مدتها برای اولین بار حس میکرد زندگی قراره متفاوت و رنگارنگ باشه اما انگار زیادی خوش خیال بود.

همه چیز تقریبا عادی بود..البته آلیس نمی تونست به خاطر فستیوالی که فقط چند خیابون اون طرف تر بود از ماشین استفاده کنه و مجبور بودند پیاده تا خونه ی آلیسون برن..جمعیت زیادی از مردم با گریم های ترسناک و حرفه ای در حال رفت و آمد بودند و رز خیلی با این ازدحام راحت نبود..اما ناراحتی که داشت باعث میشد کمتر از گذشته بهش توجه کنه و همچنان که بازوی خواهرش رو سفت چسبیده بود کلاه اون نیم کت شنل مانند رو روی سرش انداخته بود و چشمای ناراحتش رو پنهان کرد.
" فکر کنم از خیابان بغلی بریم کمتر شلوغ باشه..اوه خدایا ملت کولاک کردن!"
آلیس درحالی که به انتهای خیابان و جمعیت داخلش نگاه میکرد از آپارتمان فاصله گرفت..سعی میکرد به هیچ عنوان از نگرانی که در مورد رزی داشت رو بروز نده..رز تحت درمان بود و رفتن به یه مهمونی شلوغ یه ریسک بزرگ به حساب میومد اما چاره ای نداشت جز اینکه به دکتر اعتماد کنه.
رزی در عالم دیگه ای سر میکرد..خیال میکرد امشب بذاره متفاوت باشه و خوش بگذره ولی در حال حاضر پشت یه دکه کوچیک فری تیل ایستاده بود و با یه لبخند مصنوعی برای بقیه نوشیدنی می ریخت.
برعکس اون مردم واقعا خوشحال بودن..لباس های خارق العاده و گریم های عالی داشتند که رز اگه چند سال پیش بود یدونه رو هم برای عکس انداختن از دست نمی‌داد.
هوا با وجود سوز کوچیکی که داشت مطلوب بود و برعکس چند روز پیش اثری از ‌ابرهای سنگین بارشی در آسمون دیده نمیشد..انگار واقعا به همه داشت خوش می گذشت.

𝐓𝐈𝐆𝐄𝐑𝐈𝐒𝐇Where stories live. Discover now